⚫️ روضه
السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه
حضرت قاسم (ع) آن طوری که از نقلها استفاده میشود لم یبلغه الحُلم هنوز به حد بلوغ ظاهری نرسیده بود اما بعضی از افراد بلوغ ظاهری ندارند، از بالغها بالغتر هستند. شب عاشورا امام حسین(علیه السلام) برای اصحاب صحبت کرد، قاسم آمد به عمو عرض کرد که عمو جان! أنا فیمن یقتل؟ من هم جزء شهدا هستم فردا؟ فرمود: یابن أخ، کیف ترى الموت؟ مرگ را چگونه میبینی؟ گفت عموجان! «عندی أحلى من العسل»، یک وقت است انسان رسیده به دوران پیری و فرسودگی، دیگه امراض و آلام و اینها احاطهاش کرده میگوید راضی به مرگ هستم. انسان آن طراوتی که دارد هرگز راضی به مرگ نمیشود. «أحلی من العسل»، فرمود بله عزیزم تو هم کشته خواهی شد. روز عاشورا آمد صدا زد عموجان! اجازه بده بروم میدان، «استأذن و لم أذن فلم یزل الغلام یقبّل یدیه و رجلیه و یسأله الإذن حتى أذن له» افتاد روی پاهای امام حسین(علیه السلام)، نه تنها دست عمو را میبوسید، پای عمو را میبوسید تا اجازه گرفت. وقتی اجازه گرفت خب به سر این بچه سیزده ساله کلاه خُود استوار نیست، یک پارچهای را امام حسین (علیه السلام)به سر این بچه بست، این عبارتی که از حمیدبن مسلم است میگوید که من دیدم که قاسم میآید سوار بر اسب است . مثل یک پارچه ماه است. میگویند علتش این است؛ چون پیشانیاش بسته شده بود، همهی صورت نمایان نبود. امام حسین وقتی آمد «نظر الیه نظر آیس منه ثمّ اعتنقه و جعلا یبکیان حتی غشی علیهما» آمد دست انداخت گردن قاسم، آنقدر این عمو و پسرعمو گریه کردند که هر دو غش کردند، بیهوش شدند. سوار شد، حمیدبن مسلم میگوید من فراموش نمیکنم این آقازاده وقتی سوار بر اسب شده بود پاهایش به رکاب اسب نمیرسید اما وقتی آمد توی میدان دیدم دارد گریه میکند. گفتم خب این سپاه، سی هزار نفر سپاه مسلح، یک بچه سیزده ساله آمد توی میدان شروع کرد خودش را معرفی کردن، وقتی با این شعرها خودش را معرفی کرد فهمیدم گریهاش برای غربت عمویش حسین است.
إن تنکرونی فأنا فرعُ الحسن
سبط النبیّ المصطفى و المؤتمن
هذا الحسین کالأسیر المرتهن
بین اناس لا سُقوا صوبَ المُزَن
حمله کرد، شجاعانه میرزمید تا اینکه عمربن سعد ازدی گفت من الان داغ این جوان را به دل مادرش میگذارم. مادر قاسم، رَمله در کربلا بوده، مرحوم سماوی در إبصارالعین تصریح میکند که ایشان در کربلا بوده؛ با نیزه از پشت سر زد، قاسم روی زمین افتاد صدا زد عموجان به دادم برس! «فجاء الحسین کالصقر المنقض» ابیعبدالله با عجله آمد ، اما وقتی رسید «وَ الْحُسَیْنَ (علیه السلام) قَائِماً عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ وَ الغلام یَفْحَصُ بِرِجْلِه» نگاه کردم دیدم امام حسین(علیه السلام) بالاسر قاسم ایستاده، قاسم پاها را به زمین میزند.
وسَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَیَّ مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ
این تن غرقه به خون مصحف پا مال من است
این عزیز دل زهرا و حسین و حسن است
اِرباً اربا شده مثل علی اکبر، پسرم
پیرهن از تن و تن پاره تر از پیرهن است
خونِ سر آب وضو، سنگِ عدو مهر نماز
اشک در دیده و خون جگرش در دهن است
زخم شمشیر کجا، جای سم اسب کجا؟
اسب ها از چه نگفتید که این قلب من است؟
کاش یک بار دگر اسم عمو را می برد
حیف کز خون دو لبش بسته، خموش از سخن است
اشک می ریزم و با دیده ی خود می نگرم
که گلم دستخوش باد خزان در چمن است
سیزده ساله ی من، ماه شب چاردهم
از چه دور بدنت این همه شمشیرزن است
بر تن پاک تو ای حجله نشین یم خون
پیرهن جامه ی خونین شده، خلعت کفن است
بزم دامادی تو دامن صحرای بلاست
خونِ رخساره حنا، شاخه ی گل زخم تن است
میثم آتش به شرار جگرت ریخته اند
آه جانسوز تو سوز دل هر مرد و زن است
ــــــــــــــــــــــــــــ
📎پی نوشتها
۱الکافی، ج ۲، ص: ۳۰۷.
۲.متقل الحسین (ع)،ج۲،ص ۳۹
۳.تحف العقول ص۲۴۵.
۴.تحف العقول، ص ۲۴۰.
🌺 والسلام علی من اتبع الهدی 🌺
✅ کانال مسجدالاقصی🔰🔰🔰
@masjedolaghsa