جگرِ خفته‌ اَم از حسرت تو شیر شود نظرِ تشنه اَم از غیر رُخت سیر شود دستِ من گیر که محتاج تو اَم یا مولاي ترس دارم که نگیریّ و دگر دیر شود رو مَگردان ز دلم که نَفسم می‌گیرد دائماً در سرِ من، نام ِ تو تصویر شود می‌چِکَد آب زکام ِ نظرم با یادت کودکِ خاطر من، در طلبت پیر شود درد ها جز به طلوع تو نگردد درمان جلوه کن! دیده‌ به دیدار تو تسخیر شود یوسفِ خاطرِ دل، هست اسیرِ نَفَست دلِ پروانه شده، گِردِ تو پاگیر شود غرب تا شرقِ زمین در کفِ دستانِ تو موم ظلم در کنگره‌‌ی عدل تو زنجیر شود دلِ مخروبه‌ی شهر! از غم آوار زمان با دعا کردنِ بر امرِ تو تعمیر شود "عَجّلَ اللّهُ تَعالٰی فَرَجَ مَولانا" دائماً بر لبِ عُشّاقِ تو تقریر شود خوش به احوالِ دلی که به کمندت اُفتد ذوب در عشق تو گردیده و تخمیر شود همه ترسند از "آخِر"، من از "اوّل" ترسم کاش تقدیرِ "رسیدنْ به تو" تعبیر شود این غزل، ساخته وبافته‌ی مسکینیست که سِرِشکش به روی صفحه سرازیر شود دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱ 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar