📌قسمت پایانی هیات اجرایی انتخاباتی/بخش چهارم
2⃣داستان شعبه دیگر این بود که:
خانمی درخواست داشت یک شعبه سیار به خانه اش بیاید؛ چون مادرش نمی توانست بیرون بیاید و رای دهد. معاون پرسنلی هم گفته بود با فرمانداری تماس بگیرد تا برایشان شعبه سیار بفرستند...
من همچنان که داشتم شعبه را بازدید می کردم، یهو دیدم این خانم با صدای بلند می گوید: "من که می دانم شما طرفدارِ روحانی هستید و هر کاری خواهید کرد که آقای رئیسی رای نیاورد. الهی آقای رئیسی ریشه شما را بخشکاند! چون می دانید مردم آقای رئیسی را دوست دارند و به او می خواهند رای بدهند،پس به هر وسیله ای می خواهید آقای رئیسی با یک رای کمتر پیروز شود. دیگر عمرتان تمام شده"
ما:😐
آخه چهره من به طرفداران روحانی می خورد؟
آنقدر بلند فریاد می زد که به خودم گفتم الان مردم می آیند و ما را می زنند...
دفاع نکرده و کتک خورده خواهیم شد!
آش نخورده و دهن سوخته...
3⃣نوبت به بازدید آخرین شعبه انتخاباتی رسید:
همچنان که به سمت ستاد منطقه در حرکت بودیم، معاون پرسنلی به راننده گفت همین اولین کوچه را وارد شوید...
به محض آنکه ماشین به راست پیچید، انگار وارد دنیای جدیدی شدم!
با اینکه بیش از دو دهه از زندگیم را در مشهد بوده ام و بسیاری از محله ها را رفته ام؛ اما اینجا انگار جا مانده بود...
به یقین نود و پنج درصد مردمِ غرب مشهد تاکنون آنجا نرفته اند و از وجود آن خبر ندارند...
سبک زندگیِ آن محله با غرب مشهد(مانند بلوار وکیل آباد) از زمین تا آسمان هم بیشتر است...
از زمین بود تا کهکشان دیگر!!!
به هیچ وجه نمی توانم واقعیتِ آن محله را در قالبِ کلمات توضیح بدهم...
آنجا بود که تا عمقِ جان شکافِ طبقاتی را درک کردم...
البته شکاف طبقاتی که نبود،
شکافی بود از انباری تا پنت هاوس...
آن محله نمادِ خالصِ
تبعیض و بی عدالتی بود...
اینجا بود که متوجه شدم جمهوری اسلامی در این زمینه نمره مردودی گرفته است...
هر چه می رفتیم به شعبه انتخاباتی نمی رسیدیم...
چه محله بزرگی بود!
خلاصه به آن رسیدیم.
آن شعبه انتخاباتی من را به معنای واقعی کلمه شوکه کرد...
حتی بیشتر از خودِ محله!
آن شعبه انتخاباتی، یک مدرسه بود.
صفِ انتخاباتی آن شعبه با هیچ شعبه دیگری قابل مقایسه نبود...
صف تا درِ مدرسه ادامه پیدا کرده بود.
فقر از چهره تمام رای دهندگان می بارید...
اما همزمان آن جمعیت یک حسِ خوبی داشت...
یک حسِ آرامش...
چه قرابت جالبی دارد: فقر و تعهد، فقر و ایمان، فقر و جان سپردن در راه اعتقادات و ایدئولوژی...
ساعت 12 شب به ستاد منطقه رسیدیم.
پدرم گفت که به خانه بروم.
نگران مادرم بودم که حال غمش دوچندان شده بود...
از اینجا ارتباطم با ستاد و اخبار آن قطع شد؛ اما فردا متوجه شدم که روسای نواحی تا ساعت شش_هفت صبح حضور داشتند و آخرین مسئولِ ستاد هم تا ساعت ده صبح حضور داشته است.
حرفِ آخر؛
حضورم در ستادِ انتخاباتیِ یکی از مناطق مشهد تجربه بسیار خوبی بود؛ اما من و تمامِ مسئولین ستاد تعهد کردیم که دیگر به آنجا برنگردیم...
حضور در یک شعبه انتخاباتی به هیچ وجه با حضور در ستاد منطقه یکسان نیست!
افرادی که مسئولیت در شعب انتخاباتی دارند حداکثر 48 ساعت حضور و فعالیت دارند در حالی که مسئولینِ ستادِ مناطق سه ماه باید حضور و فعالیت داشته باشند!
به همین دلیل است که هر دوره انتخابات مسئولین ستادی عوض می شوند؛اما تا حدودی مسئولین شعب ثابت هستند!
حقوقی که فرمانداری برای هیات اجرایی در نظر گرفته بود، پانصد هزار تومان تا یک میلیون تومان بود!!!!!
که البته باید خدمت شما عرض کنم که با گذشت سه ماه هنوز همین حقوقِ ناچیز را واریز نکرده اند...
شما بفرمائید نیروی اجرایی با چه انگیزه ای بیاید؟
پایان بخش چهارم
⛔️اینجا حقیقت طور دیگری دیده میشود
✅
@matinchamran