💠 داستان مردهای که با دعای مادر به دنیا برگشت
✨ این داستان کسی است که لحظه مرگش فرا رسید و با عزرائیل ملاقات کرد و حتی در حالت مکاشفه قبل از مرگ، اهل بیت (ع) را هم زیارت کرد ولی با دعای مادر دوباره به دنیا برگشت.
✨ نقل از علامه طهرانی :
🔸یكی از اقوام ما كه از اهل علم بود برای من نقل كرد :
در ایامی كه در سامرّاء بودم، به مرض حصبۀ سختی مبتلا شدم و هرچه مداوا نمودند مفید واقع نشد، مادرم با برادرانم مرا از سامرّاء به كاظمین برای معالجه آوردند و نزدیک به صحن یک مسافرخانه تهیه و در آنجا به معالجۀ من پرداختند.
🔹از معالجۀ اطبّای كاظمین كه مأیوس شدند یک روز به بغداد رفته و یک طبیب را برای من آوردند. همینكه برای معاینه نزدیک بستر من آمد، احساس سنگینی كردم و چشم خود را باز كردم دیدم خوكی بر سر من آمده است، بیاختیار آب دهان خود را به صورتش پرتاب كردم.
🔸گفت : چه میكنی، چه میكنی؟ من دكترم، من دكترم!
🔹من صورت خود را به دیوار كردم و او مشغول معاینه شد ولی نسخه او هم مؤثّر واقع نشد، و من لحظات آخر عمر خود را میگذراندم.
🔸تا آنكه دیدم حضرت عزرائیل با لباس سفید و بسیار زیبا و خوش قیافه وارد شد پس از آن پنج تن بترتیب وارد شدند و نشستند و به من آرامش دادند و من مشغول صحبت كردن با آنها شدم.
🔹در اینحال دیدم مادرم با حال پریشان رفت روی بام و رو كرد به گنبد مطهّر امام کاظم (ع) و عرض كرد:
🔸یا موسی بن جعفر ! من بخاطر شما بچّهام را اینجا آوردم، شما راضی هستید بچّهام را اینجا دفن كنند و من تنها برگردم؟ حاشا و كلاّ ! حاشا و كلا ّ!
🔹همینكه مادرم با امام کاظم (ع) مشغول تكلّم بود، دیدم آن حضرت به اطاق ما تشریف آوردند و به پیامبر (ص) عرض كردند:
خواهش میكنم تقاضای مادر این سید را بپذیرید !
🔸حضرت رسول (ص) رو كردند به عزرائیل و فرمودند: برو تا زمانی كه خداوند مقرّر فرماید، خداوند بواسطۀ توسّل مادرش عمر او را تمدید كرده است، ما هم میرویم إنشاءالله برای موقع دیگر.
🔹مادرم از پلّهها پائین آمد و من بلند شدم و نشستم ولی از دست مادرم ناراحت بودم،
به مادرم گفتم : چرا اینكار را كردی؟! من داشتم با اهل بیت (ع) میرفتم، تو آمدی جلوی ما را گرفتی و نگذاشتی كه ما حركت كنیم.
(📚معاد شناسی، علامه طهرانی، ج ۱)#امام_زمان#ماه_شعبان#علامه_طهرانی#روز_جانباز#میلاد_حضرت_عباس📝العبد[به کانال مواعظ بپیوندید]