بالاخره تسلیم شدم. مادرم شماره‌ی دختر را برایم فرستاد. برای اولین بار می‌خواستم با یک دختر صحبت کنم و خجالت می‌کشیدم. آخر زنگ بزنم بگویم چه؟ ترسیدم و برایش پیامک فرستادم، نوشتم: من جمیل هستم می‌خوام شما را ببینم برای یک کار مهم. روز اول جوابم را نداد. روز دوم جواب داد و خیلی عصبانی بود. نوشته بود: مثل اینکه شما بلد نیستی با یک دختر صحبت کنی!! گفتم: معذرت میخوام، میخواستم اول نظر شما رو بدونم. راستش این اولین باره که با یه دختر میخوام صحبت کنم، نمیدونم، شاید خوب بلد نیستم. این پیام را که دادم دیگر جواب نداد. گفتم خدا را شکر که جواب نداد، الآن وقت ندارم زن بگیرم. آن زمان ما تنها رسانه غیر سوری بودیم که می‌توانست همراه ارتش برود. الجزیره نبود العربیه نبود و فقط العالم می‌توانست همراه ارتش باشد. در آن ماههای پرالتهاب هیچ وقت بیشتر از چهار ساعت نتوانستم بخوابم ما باید به طور همزمان برای العالم، پرس تی وی، هیسپان تی وی و الکوثر برنامه می‌ساختیم، برای همین وقت نداشتم بروم خواستگاری. خودتان که می‌دانید صحبت با دخترها چقدر دنگ و فنگ دارد. به مادرم زنگ زدم و گفتم: روسفید باش مادر، اگر مادر دختره زنگ زد، بگو جمیل پیام داد اما دختر شما خودش جواب نداد. مادرم اما کوتاه نیامد. برداشتی از کتاب "خبرنگار غیر اعزامی" روایت جمیل الشیخ از سه سال محاصره فوعه و کفریا برای خرید این کتاب با تخفیف ویژه روی لینک زیر کلیک کنید: mayaminbook.ir/?p=1639 💎 به میامین بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/2285044196Cc82aebfad0