رضا در جبهه قوطی کنسرو ها را جمع میکرد و به گربه ها می بست و در کوه رها میکرد و میگفت سنگر بگیرید وقتی گربه ها می دویدند صدای قوطی ها در کوه می پیچید و دشمن فکر میکرد رزمنده های ایرانی هستند و کوه ها را به رگبار می بستند. می گفت با اینکار می خواهم مهمات شان هدر برود. از یک نوجوان 12 ساله این مقدار هوش و خلاقیت بعید بود. برداشتی از کتاب "عارف 12 ساله" مادرانه های نوجوان شهید رضا پناهی برای خرید این کتاب با تخفیف ویژه روی لینک زیر کلیک کنید: mayaminbook.ir/?p=506 💎 به میامین بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/2285044196Cc82aebfad0