در یک جایی، یک شازده زندگی می‌کرد. او همواره منتظر بود جای بابا بنشیند. فرد سالمی بود ولی به کمتر از سلطنت ابا و اجدادی راضی نمیشد. دندان طمع کشیده بود تا برای صندلی‌های شورای شهرداری آن «جا»، نمایندگی مردم در آن «جا»، یا وزارتی در آن «جا» تیز نشود. خب، مردم آن «جا» هم از او راضی نبودند. مجید بهستانی https://eitaa.com/mbehestani