مداد من
بر سر دوراهی ساعت شش صبح بود . ⏲ سید احمد استاد بنای من دم در منتظرم بود. سلام علیک کردیم. پشت س
بر سر دوراهی بعد از کلی سینه‌خیز و دویدن کیک و شربت می‌چسبید. من و بچه های پایگاه کنار فلاکس شربت نشسته بودیم 🍹و مشغول غارت تغذیه بودیم 😁معین کنار من بود. _ اینقدر ناز نکن برو ببین حوزه را و کلک قضیه را بکن . صدایم را صاف کردم. _بر فرض من بروم احسان که طلبه هست و بهتر می‌داند که شرط بستن حرام است و زیر بار این خرج نمی رود و بهونه هم که دارد . شیخ حسین برای خوردن شربت آمد سمت فلاکس. _بگذار دکتر جان، از شیخ بپرسیم موضوع را او شیخ هست و بیشتر سر در می‌آورد . با سرم حرفش را تایید کردم 👌 _به به آقا معین و آقا محمد مزاحم که نیستم ؟ _اختیار دارید حاج اقا باعث افتخار هست در کنار شما بودن . 🙏 اتفاقا ذکر خیرتان بود . شیخ سؤالی دارم بپرسم اگر اشکالی ندارد . شیخ که مشغول شربت ریختن بود🥤گفت _بفرمایید در خدمتم ❤️ از چهره ی معین پیدا بود که می خواهد بحث پایگاه را با زیرکی بگوید. _حاج اقا کسی در پایگاه گفته است که اگر محمد مهدی بیاید یک ساعت حوزه را ببیند کل بچه ها را پیتزا می دهد .🍕 حالا سوالم این است شرط مگر حرام نیست پس عملا کلاه سرمان می رود و پیتزا را بالا می‌کشد. ای نامرد . 😒 به آرامی مقداری از شربتش را خورد🥤 _ اگر طرفین شرط راضی باشند اشکالی ندارد و حرام نیست به شرط اینکه آن شخص را مجبور نکنید 🙃 و پیتزا را به زور از او نگیرید 😅 _نه حاج آقا او که با دادن پیتزا موافق است ✌️ مشکل ما محمد مهدی هست که از خر شیطان پیاده بشو نیست . خنده ای کردم گفتم معین خوب همه چیز را لو داد‌ی 😂 _خجالت بکش محمد ، حاج اقا محرم ما هستند حتی از دکتر هم محرم تر هستند شیخ خنده ایی کرد و گفت چه شرط خوش مزه ایی هست من را هم فراموش نکنید 😂 _حاج اقا محمد را شما رام کن من همیشه به یادتان هستم 🤦‍♂😁 اگر حرف های معین را قطع نمیکردم آبرو من و پایگاه و همه را برده بود وسط چرت و پرت گویی های معین گفتم که: _حاج اقا بعد از کلاس آخر کارتان دارم یک صحبت کوتاهی با شما دارم . _با کمال میل عزیزم در ضمن معین، زیاد محمد ما را اذیت نکن برویم سر کلاس که مجبور نشویم بخاطر دور رفتن کلاغ پر برویم 🦅 ادامه دارد .... ✍محمدمهدی پیری اردکانی ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc