✅ گوشی که جوابی نداشت جمعه بود و به رسم جمعه‌ها، بچه‌ها جمع شدند. انگار آنها گوشی پیدا کرده بودند که حرف‌هایشان را بزنند. نگاهشان به من نگاه مادرانه نبود. حرف‌های آنها به دلم نمی‌نشست. یعنی نمی‌خواستم باور کنم. گاهی آه می‌کشیدم و گاهی دستانم را به نشان دعا بلند می‌کردم. خدایا... من قاضی نبودم و فقط گوش بودم. اما بچه‌ها، برای نشان دادن سندهایشان، هر از گاهی کلیپی را نشان می‌دادند. چه می گفتم؟ یک دم از آلودگی می‌گفتند یک دم از رانت بازی و ناحقی... من، فقط گوش بودم. تا مشغول خوردن شدند. فرصت را غنیمت شمردم گفتم: ناامید نباشید، ایران را باید شما بسازید. اما حیف... هرچه از امید و سازندگی می‌گفتم. انگار پوتکی بود که بر سر فرزندانم می زدم. واقعا مرا با مسئولی اشتباه گرفته بودند، گاهی صدایشان را بلند می‌کردند. اکنون که تنها نشسته‌ام به این فکر می‌کنم که یک مادر چه جوابی دارد؟ تنها می‌توانم بگویم: اللهم عجل لولیک الفرج کبری طهماسبی ۱۴۰۲/۱۰/۸ ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc