#ناجیِ_شهید
اتوبوس اردکان؛
به تهران رسید... مرخصی گرفته بود تا با اقوامی که مدتها ندیده بودشان، دیداری تازه کند...
شلوغیِ شهر برایش تازگی داشت... تهران است و صدای نمکی و بوق ماشین ها و ترافیک... از کوچه پس کوچه ها و خانه باغ های پرخاطرهی تهران گذشت... صدای آرامش بخش آبِ جوی گوشش را نوازش می داد...
کمک...کمک... سوختم...
صدای چیست؟!؟
نگاهی به اطرافش کرد...درست می بیند؟
همین جور از یک مغازهی اتوشویی دود بلند می شد و آتش زبانه می کشید!
آتش بی رحمانه می سوزاند... وای... دو برادرِ دوقلوی ۱۲ ساله در آتش گرفتار شده بودند...
چرا این همه مردم فقط نگاه می کنند؟!
چرا کمک نمی کنند؟!؟
غیرت و شجاعتش نمی گذاشت بی تفاوت باشد...آخر تازه از جبهه برگشته بود، تهران هم مثل خرمشهر و رقابیه، چه فرقی می کند؟! هرجا بشود خدمتی به بندگان خدا کرد، غنیمت است.
با این که سن و سالی نداشت، اما شجاع بود، پتویی برداشت و داخل آتش رفت...
مدتی گشت و همچنان آتش ناجوانمردانه می سوزاند...
میانِ غبار و دود یک جوانِ لاغر با دو نوجوان در بغل، دیده شد...
سلامتیِ این جوون رعنا صلوات...
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم... صدای صلواتِ مردم بلند شد...
داستان ما زیبا بود ولی وقتی زیبا تر می شود که بدانید، یکی از آن کودکانی که این جوان نجاتشان داد، بعدا عاقبتش ختم به خیر شد و به فیض شهادت نائل آمد... شهیدی، شهیدی را نجات داد!
جوانِ داستانِ ما شهیدیست که امروز، سالروز آسمانی شدنش می باشد،
#شهید_علی_فاضل_پور
آری... اگر عاشق شدی، می بایست بین جان و جانان، یکی را انتخاب کنی!
رسمِ عاشق نیست با یک دل، دو دلبر داشتن
یا زِ جـــــانان، یا زِ جـــــان بایست دل، برداشتن
📝تنظیم: گروه جهادی شهیدان فاضل پور اردکان
✏️
@medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc