۳ کم کم بعد از گذشت دو سال متوجه رفتارهای خاصی شدم مادرشوهرم‌ تا چند وقت پیشم ناراحتی تنهایی و نبود شوهرشو میکرد ولی یهو ورق برگشت ی روز متوجه شدم موهاشو رنگ کرده به شوهرم گفتم گفت داره حالش خوب میشه، اینم‌ بگما ثروت زیادی پدرشوهرم داشت و بعد از مرگش بچه ها همه رو دادن‌ به مادرشون گفتن دستت باشه کم و کسری نداشته باشی ی روز رفتم‌ خونه مادرشوهرم لاک زده بود و لباس باز پوشیده بود میگفت میخوام‌ برم پشت پلکم‌ رو بکشم صورتم صاف شه هر روز عجیب تر میشد ی بار زنگ زدم‌بهش گفتم الان سر ظهره برات نهار بیارم؟ خیلی سریع گفت نه اصلا نمیخوام خودم دارم و نیا خونه من تا خودم بهت بگم سرظهر مزاحم من نشو، من شک کردم به شوهرم گفتم و اونم داد و بیداد کرد که تو داری گیر میدی به مادر من و قرار نیست بابام فوت شده مامانمم بمیره ❌کپی حرام ⛔️