🖍 جادوی مصونیت.. گوشه ای از ساده زیستی علی علیه السلام " به خدا! من از دنيای شما طلا و نقره‌ای نيندوخته، و از غنيمت‌های آن چيزی ذخيره نکرده‌ام؛ بر دو جامه کهنه‌ام جامه‌ای نيفزودم، و از زمين دنيا حتّی يک وجب در اختيار نگرفتم و دنيای شما در نظرم از دانه تلخ درخت بلوط ناچيزتر است!. آری! از آنچه آسمان بر آن سايه افکنده، فَدَک در دست ما بود که مردمی بر آن بُخل ورزيده، و مردمی ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و بهترين داور خداست. مرا با فَدَک و غيرفَدَک چه کار؟ در حالی‌که جايگاه فردای آدمی گور است، که در تاريکی آن، آثار انسان نابود و اخبارش پنهان می‌گردد.... من اگر می‌خواستم، می‌توانستم از عسل پاک، و از مغز گندم، و بافته‌های ابريشم، برای خود غذا و لباس فراهم آورم، امّا هيهات که هوای نفس بر من چيره گردد، و حرص و طمع مرا وادارد که طعام‌های لذيذ برگزينم، در حالی که در حجاز يا يمامه کسی باشد که به قرص نانی نرسد، و يا هرگز شکمی سير نخورد، يا من سير بخوابم و پيرامونم شکم‌هايی که از گرسنگی به پُشت چسبيده، و جگرهای سوخته وجود داشته باشد. آيا به همين رضايت دهم که مرا اميرالمؤمنين خوانند و در تلخی‌های روزگار با مردم شريک نباشم و در سختی‌های زندگی الگوی آنان نگردم؟ آفريده نشده‌ام که غذاهای لذيذ و پاکيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پرواری که تمام همّت او علف، و يا چون حيوان رها شده که شغلش چريدن و پرکردن شکم بوده، و از آينده خود بی‌خبر است." نهج البلاغه، نامه ۴۵ خطاب به فرماندار بصره 🆔 @mahdavi_arfae