فرماندهی روی برانکار 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 قبل از حرکت هر دو پای مصنوعی ام را در اوردم و مثل دو لوله پدافند هوایی بالا گرفتن و با گریه گفتم خدایا ما را شرمنده امام و شهدا نکن ،خدایا من جز این پاهای بریده چیزی ندارم .خدایا تو را به دستان بریده حضرت ابوالفضل قسم می دهم دستم را بگیر...»...بعد از ان حرکت کردیم و بعد از چند دقیقه به تنگه اول بعنی زبر سوم و چهارم رسیدیم 🌸🌸🌸🌸.لب جاده پیاده شدم و روی برانکار خوابیدم باید همه چیز را از بالای یکی از زبرها می دیدم . چهار نفر گوشه برانکار را گرفتند (از بچه های تعاون)و از میان شیارها و روی سنگ ها و صخره ها حرکت کردند. صحنه ای دیدنی بود .من با برانکار روبه بالا می رفتم و اولین مجروحان را روی برانکار از بالای کوه به پایین می اوردند.🌺🌺🌺🌺 از‌مقابل نیروهای مستقر در بالای کوه که عبور می کردیم خنده شان گرفته بود که این دیگر چه جور مجروحی است که بر می گرد؟؟؟!😁😁😁😁😁 بعد از بررسی وضیعت با تک تک فرماندهان گردان ها از بالای کوه تماس گرفتم و گفتم هوشیار باشید اگر امشب اتفاقی نیفتد فردا نیروی کمکی زیادی خواهد رسید.دوباره روی برانکار خوابیدم و با ان چهار نفر تا سر جاده برگشتم و خودم رت به ستاد رساندم.... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 منبع کتاب اب هرگز نمی میرد.روایت محمد سلگی .زمان حمله منافقان.عملیات مرصاد روز اول.🌺🌺🌺