#پاارت3••
-
مندرستڪنارعبدالحسیندرازڪشیدهبودم.
گـفـت:«یـڪخـبـرازگـردانبـگـیـربـبـیـن
وضـعیـتچـطـوره.🤷🏻♂»
سینہخیزرفتمتاآخرستون.سیزده،چهاردهتا
شهیددادهبودیمبعضیهابدجوریزخمیشده
بودنددوباره،بہحالتسینہخیز،رفتمسرستون،
جاییڪہعبدالحسینبود.بہنظرمیآمد
خوابباشد.😴»
همانطورڪہبہسینہدرازڪشیدهبود،
پیشانیاشراگذاشتہبودپشتدستشو
تڪاننمیخورد.آهستہصداشزدم.سرشرابلند ڪردوخیرهامشد!🤭»
گفتم«نمیخوایبرگردیحاجی؟»
چیزینگفت.ازخونسردیاشحرصمدرمیآمد.
بازبہحرفآمدم:«میخوایچڪارڪنیمحاجآقا؟»
آرامگفت:«توبگوچڪارڪنیمسید،توڪہ
خودتروبہنقشہهاواردیبگوچہڪنیم!؟🙍🏻♂»
اینطورحرفزدنشبرامعجیببود.بدونهیچ
فڪریگفتم:«معلومہبرمیگردیم.🙂»
سریعگفت:«چی؟!»
توفڪرناجوربودناوضاعودردزخمیهابودم.
خاطرجمعترازقبلگفتم:«منمیگمبرگردیم.💁🏻♂»
گفت«مگرمیشہبرگردیم؟!»
زودتوتویجوابشگفتممگہمیشہ
ازایندژ؛ردبشیم!؟🤨»
چیزینگفتتابرایشتوضیحدهم!
-
بہساعتماشارهڪردموادامہدادم:«خود
فرماندهیهمگفت:تاساعتیڪاگرنشد
عملڪنید،حتماًبرگردد🚶🏻♂»
الانهمڪہساعتدوازدهونیمشده.تواینچند
دقیقهمابہهیچجانمیرسیم.🕕»
اینڪہاسمفرماندهراآوردم،بہحسابخودم
انگشتگذاشتمرونقطہحساس.میدانستمتو
حتیموقعیتهایحساسرویحرففرمانده
حرفنمیزند!»
درحالمستقرشدنبودیمڪہازردهایبالابی
سیمزدندوتوهمچنینشرایطی،بایدبرمیگشت.
حالاهممنتظرعڪسالعملشبودم.
گفت:«نظرتهمین بود؟🤔»
پرسیدم،«مگہشمانظردیگہایهمداری؟!»
چندلحظہایساڪتماند.جورخاصیڪہ
انگاربخواهدگریہاشبگیرد،گفت:«منهم
عقلمبہجایینمیرسه.🙁»
دقیقاًیادمهستهمانجاصورتشراگذاشترو
خاڪهاینرم.لحظہهاهمینطورپشتسرهم
میگذشت.دلمشورافتادهبود.اوهمینطور
ساڪتبودوچیزینمیگفت!😢»
پرسیدم:«پسچڪارڪنیمآقایبرونسی؟»
حـتـیتـڪـانـیبـہخـودشنـداد.
عصبیگفتم:«حاجآقاهمہمنتظرهستن،
بگومیخوایچڪارڪنی؟!🙄»
بازچیزینشنیدم.اوانگارنہانگارڪہتواین
عالماست.یڪآنشڪبرمداشتڪہنکند
گوشھایشازشنواییافتاده؟!😧»
کپۍ❌
فوروارد✅
-ادامهدارد ...🙂-!
↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪