مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
#کتاب‌_شهید_نوید📚 #روایت‌_دوم_‌همراه✍ چه از خصوصیات رفتاری شهید گفت و هر صحبت دیگری که درباره اش شن
📚 ✍ با هم از وزارت دفاع آمده بودیم بیرون و عضو سپاه شده بودیم ولی هنوز نتوانسته بودیم برویم سوریه متوسل شده بودیم به رسول وقتی آذر سال ۱۳۹۴ برای اولین بار پایمان را گذاشتیم توی محل کار جدیدی که قرار بود از آنجا به سوریه اعزام شویم و عکس رسول را دیدم تازه فهمیدیم رسول هم دقیقاً از همین جا به منطقه اعزام شده است. قضیه ی ازدواجش را تو نشنیدی یک سال بعد از شهادت تو نوید ازدواج کرد. روزی که میخواست برود خواستگاری به من گفت: «باور کن دیگه خسته شدم از خواستگاری رفتن به رسول سپردم گفتم خودت درستش کن.» فردا صبح که با هم رفتیم سرکار پرسیدم خب چی شد؟ دیشب خوش گذشت؟» فکرش را نمیکردم قضیه به خیر و خوشی تمام شده باشد؛ ولی نوید گفت که وقتی وارد اتاق دختر خانم شده و اولین چیزی که دیده عکس رسول بوده خشکش زده گفت: «رسول» کارم رو درست کرده» گفت «جلسه ی اول فقط از رسول حرف زدیم نوید راست میگفت رسول مانده بود توی این دنیا و داشت کار بقیه را راه میانداخت به قول ،نوید دنبال عشق بازی خودش نرفته بود! نوید میگفت: «وقتی من شهید شدم به همه ،بگو من میمونم مثل رسول کار راه میندازم!» اذان میگویند نوید اگر اینجا بغل دست من روی این صندلی نشسته بود میگفت: «اگه مسجد نزدیکه برو برسیم به ،نماز اگه هم که نیست بزن همین کنار چشم آقا نوید میزنم کنار باقی درد دلهای من و سعید هم بماند برای بعد ازنماز. 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗 /