مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
~🦋~ پدر شهید : بابک با دانشجویان به کوهنوردی می‌رفت. وقتی بعد از شهادت دوستانش به خانه ما آمدن از آنها خواستم برایم خاطره بگویند آنها ‌گفتند : وقت اذان یا نهار که می‌شد بابک غیبش می‌زد و مدتی بعد سر و کله‌اش پیدا می‌شد.🤔این اتفاق ادامه داشت تا اینکه یک بار او را دیده‌اند که در گوشه‌ای خلوت سجاده‌اش را پهن کرده و نماز می‌خواند.🌱 دوستانش از این کار بابک بسیار خوششان آمده‌ بود. بابک از دروغ و ریا متنفر بود. هیچوقت اهل جلب توجه دیگران و خودنمایی نبود.✨