زلزله شده بود ، دیوار های مدینه می‌لرزید ! همه ترسیده بودن . ریختن در ِ خونه مولاعلی ، یاعلی ! یه کاری بکن ، الان همه شهر خراب میشه ! آقا اومد وسط کوچه ، زمین و دیوار ها هنوز می‌لرزیدن ، مولا پاشو محکم کوبید به زمین ! و گفت : زمین ! ابوتراب بر تو فرمان می‌دهد آرام بگیر !