آیه وَجَعَلْنَا شهید محمد حسین یوسف الهی قبل از عملیات والفجر یک بود.زمان عملیات نزدیک می‌شد و هنوز معبر‌ها آماده نشده بودند.فاصله ما با عراقی‌ها در بعضی نقاط ۷۰ متر و حتی کمتر بود این باعث می‌شد بچه‌های اطلاعات نتوانند معبر باز کنند و دشمن را خوب شناسایی کنند خیلی نگران بودم.محمد حسین را دیدم و با او از نگرانی خودم صحبت کردم او راحت و قاطع گفت ناراحت نباشید! فردا شب ما این قضیه را حل می‌کنیم شب بعد بچه‌های اطلاعات طبق معمول برای شناسایی رفته بودند.آن قدر نگران بودم که نمی‌توانستم صبر کنم آن‌ها از منطقه برگردند.محمد حسین آمد با همان لبخند همیشگی که حتی در سخت‌ترین شرایط روی لبانش بود.تا رسید گفت:دیدید من همان دیشب به شما گفتم که این قضیه را حل می‌کنم با بی صبری گفتم ،خب چی شد؟ بگو ببینم چه کردید؟خیلی خسته بود نشست روی زمین و شروع کرد به تعریف کردن ،امشب یک اتفاق عجیبی افتاد موقع شناسایی وقتی وارد میدان مین شدیم و به معبر عراقی‌ها برخوردیم، هنوز چیزی نگذشته بود که سر و کله خودشان هم پیدا شد آن قدر به ما نزدیک بودند که ما نتوانستیم کاری بکنیم.همگی روی زمین خوابیدیم و آیه وجعلنا را خواندیم.ستون عراقی‌ها در آن تاریکی شب هر لحظه به ما نزدیک‌تر می‌شد.بچه‌ها از جایشان تکان نمی‌خوردند.نفس در سینه‌ها حبس شده بود. عراقی‌ها به ما نزدیک شدند و از کنار ما عبور کردند یکی از آنها پایش روی گوشه لباس یکی از بچه‌های ما گذاشت و رد شد ولی متوجه حضور ما نشدند بی خبر از همه جا به سمت خط خودشان رفتند و ما هم معبرشان را خوب شناسایی کردیم و برگشتیم. راوی شهید حاج قاسم سلیمانی @merajshohadaa