🎥من به عشق مرتضی در این گلستان سوختم...
در دلم به محمد حسین گفتم: دیدی آخر شهید شدی؟ دیدی به آرزوت رسیدی؟
شب قدر امسال بود یا سال قبلش؟ نمیدانم. گفت: این شبا پروندهها رو بازبینی میکنن. دعا کردم گوشه پروندهام بنویسن: هوالشهید.
نفهمیدم چطور وارد معراج شدیم؛ از کدام خیابان، از کدام کوچه، از کدام در.
زانو زدم کنار تابوت. انگار امام حسین(ع) را میدیدم که از اسب افتادند و با زانو خودشان را رساندند پای جنازه جوانشان. برای محمدحسین گریه نکردم؛ به خاطر جوان اباعبدالله اشکم چکید.
_ مامان جان! برام عزیز بودی اما خدا از تو برام عزیز تره... جوون بودی، رشید بودی، فدای سر علی اکبر آقا اباعبدالله!
✅مشاهده و خرید اینترنتی کتاب آرام جان؛ روایت زندگی شهید مدافع امنیت محمدحسین حدادیان
https://b2n.ir/m51865
🍀 هر هفته یک دورهمی با طعم کتاب!
#انتشارات_شهید_کاظمی
#برهمان_عهدی_که_بستیم_برآنیم_هنوز