هدایت شده از mesaghمیثاق
🔴ترس و لرز یک سپهبد از رویارویی با رضاشاه 🔹با اینکه معمول رضاشاه این بود که از غروب استراحت و رفع خستگی می‌کردند، یک شب زمستانی که دیروقت هم به منزل آمده بودم، گفتند: شاه احضار کرده است. ساعت ۱۱ شب بود که با ترس و لرز به دربار رفتم. وقتی به دربار رسیدم، پیشخدمت گفت: مدتی است اعليحضرت در انتظار شما هستند. گفتم: عرض کنید که حاضر است. پیشخدمت رفت و در حدود بیست دقیقه طول کشید که بازگشت. 🔹در این بیست دقیقه صدگونه تخیل و تفکر کردم و حتی از اینکه برخلاف معمول پیشخدمت خیلی دیر آمد، تصور کردم که اشخاصی را قبلاً برای کشتن من آماده کرده‌اند و چون دیر آمده‌ام، رفته‌اند و حالا دوباره با تلفن آنها را خواسته‌اند. این فکر هم برایم آمد که ممکن است در اتاق‌های بالا تهیه می‌بینند که تا وارد شوم دستگیر و نابودم کنند و باز فکر می‌کردم که معطلی برای این است که سرلشکر بوذرجمهری را با تلفن خواسته‌اند و منتظرند بیاید و مرا تحویل او بدهند که به باغشاه ببرد و صبح تیرباران کنند. 📚منبع: احمد امیراحمدی، خاطرات نخستین سپهبد ایران ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🛑📢 🆔 @mesagh