عصمت
🔻از وقتی این مستند رو دیدم، دلم آشوب شده، به هم ریختم بچه ها!، اصلا نمیدونم چرا اینطور شدم،مستند درباره زنان مقاوم دزفول، مستند «دز هنوز از شهر من رد میشود».
🔻اول توی تلویزیون دیدم بعد دانلودش کردم، دوباره و دوباره نگاه کردم، هر بار مثل زخمی که دوباره سرباز میکند. وجودم را شعله ور میکرد. مخصوصا بخش نهاییش درباره خانوم شهیده ای به نام «عصمت». و چه نام پر مسمایی، «عصمت».
🔻شوهرش که آن زمان پاسدار رزمنده ای بود میگفت وقتی خواستگاری اش رفتم گفتم من هیچ ندارم به جز اتاقی نه متری در خانه پدرم و کف پوشی ساده، من پاسدارم و رزمنده. و دختر گفته بود و من هم در دلم نیت کردم شوهرم یا روحانی باشد یا پاسداری رزمنده....
🔻داستان زنان کشورم، داستان مظلومیت است و گمنامی، داستان عفت است و حیا، داستان مادری است. شوهرش میگفت اسم من محمد است همه، نام مرا شکسته و با لهجه دزفولی تلفظ میکردند اما او همیشه کامل میگفت «محمد»...
🔻میگفت میخواستیم برویم ماه عسل، کجا؟ قم.
از خانه که خارج شدیم دیدم برگشت، دنبال چیزی میگشت، میگفت مسواک و خمیر دندان را جا گذاشته ام. گفتم: حالا چند روز ایرادی ندارد، مسواک نزن. ولی او گفت: دلت میآید چند روز توصیه پیامبرم را عمل نکنم؟ حرفش زمین بماند؟ ببین چطور نگاهش به دستورات دینش ممزوج بود به عشقش به اهل بیت...
🔻زیر موشک باران دزفول، شوهرش میگفت شبها محجبه میخوابید، که اگر موشک به خانه اصابت کرد و او شهید شد، بی حجاب از آوار بیرون نیاورندش.
🔻روزی که شهید شد، همسرش در جبهه بود، و او رفته بود برای تشییع جنازه شهدا، صدام هر جا شلوغ میشد میزد، هواپیماها آمده بودند روی سر تشییع کنندگان شهدا، که اکثرا هم بانوان بودند، همین بانوان پاک،
🔻شوهرش میگفت یکی از ناظران نزدیک به «عصمت» خانم، میگفت، وقتی ترکش خورده بود، بیشتر از آنکه حواسش به زخمهای بدنش باشد و جراحاتش، حواسش به این بود که چادرش را حفظ کند، حجابش را...
https://eitaa.com/mesagh