✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_عارفانه 🌹
قسمت ۱۳
یک باربچه هارفته بودندبه سراغ انباری مسجد.دیدنددرآنجایک تابوت وجوددارد.یکی ازهمان بچه های مسجدگفت:من می خوابم توی تابوت ویک پارچه می اندازم روی بدنم.شمابرویدخادم مسجد را بیاوریدو بگویید انباری مسجدجن وروح دارد😵 بچه هارفتندسراغ خادم مسجدواورابه انباری آوردند.حسابی هم اوراترساندندکه مواظب باش اینجا😶....وقتی میرزاابولقاسم بابچه هابه جلوی انباری رسیدآن پسرکه داخل تابوت بودشروع کردبه تکان خوردن پارچه!اولین نفری که فرارکردخادم مسجدبود.خلاصه بچه هاحسابی مسجد🕌را ریختند به هم!یااینکه یکی دیگرازبچه هاسوسک🐞 راتوی دست می گرفت وبادیگران دست می دادوسوسک رادردست طرف رهامی کرد😱و....چقدرمردم بخاطرکارهای بچه هابه احمدآقاگله می کردند. امااوباصبروتحمل بابچه هاصحبت می کرد👌درست همان زمان که احمدآقا ازمسائل معنوی می گفت:برخی ازبچه هابه فکرشیطنت های دوران بچگی خودشان بودند.می رفتندمُهرهای مسجدرامی گذاشتندروی بخاری 🙈مهرهاحسابی داغ می شدند.بعدنگاه 👀می کردندکه مثلاًفلانی درحال نمازاست به محض اینکه می خواست به سجده برودمی رفتندمُهرش راعوض می کردند😵و...یااینکه به یاددارم برخی بچه هاباخودشان ترقه 💥می آوردند,وقتی حواس خادم پرت بودمی انداختندتوی بخاری وسریع می رفتندبیرون.🏃
احمدآقادرچنین محیطی مشغول تربیت بود.بچه هاوسختی هاکارراتحمل می کردوالحمدالله نتیجه گرفت✅به جرٱت می گویم آن تعداد شاگرد ایشان همگی به درجات بالای علم ومعرفت رسیدند💯یک شب به یاددارم,یکی ازبچه هارفته بودپیش خادم مسجد گفت:میرزاببین مسح کشیدن من درسته?بعدمسح سرراکشیده بودوهمین طوردستش راکشیده بودروی بدن وپاوتانوک انگشت پاادامه داد!میرزاکه باطن پاکی داشت عصبانی شد😡گفت:چی کارمی کنی?اشتباهه! اماآن پسرشروع کردسربه سرخادم گذاشتن:اشکالی نداره.من بعدمسح سر,مسح پارو کشیدم و...این قدرادامه می دادتاخادم عصبانی بشه😠یکی ازبچه هاکه قدبلندی داشت رفت یک عباوعمامه برداشت!بعدخیلی جدی پوشیدوبعدازنمازوقتی همه رفته بودندواردمسجد🕌شد.فقط مانوجوان هاتومسجدبودیم.احمدآقاهم نبود.میرزاابوالقاسم که ذاتاًقلب💖 مهربان وپاکی داشت رفت به استقبال ایشان وگفت:حاج آقاازقم اومدی?اوهم گفت:بله😑بنده خداچشمانش درست نمی دید.بعدگفت:بیایدیه خورده این بچه هارانصیحت کنید.بعدروبه ماکردوگفت:بیایدجلوازحاج آقااستفاده کنید.حاج آقاهم خیلی جدی آمددربین بچه هاوروی صندلی 💺نشست
!بعدبسم الله راگفت وشروع به صحبت
کرد! میرزاابوالقاسم هم جلویش نشست وبه حرفهایش گوش 👂 می داد.
همه ی ماچندنفرمُرده بودیم ازخنده😅,امابه سختی جلوی خودمان راگرفته بودیم.اوخیلی جدی مارانصیحت کرد.حرف های احمدآقارابرای ماتکرارمی کرد,تااینکه آخربحث رفت سراغ موضوع تیله بازی 😲و....میرزایکدفعه ازجابلندشدباچشمان ضعیفش به چهره ی آن شخص خیره شد👀بعدگفت:تو.....نیستی⁉️خدامی داندبعدازهرشیطنت بچه ها,چقدرموج حملات کلامی اهل مسجدبه سمت احمدآقا زیادمی شد.شایدهیچ چیزدرمسجدسخت ترازاین نبودکه درجلسات بسیج وامنای مسجد, احمدآقارابه خاطرشیطنت شاگردانش محکوم می کردند.امااوبالبخندی😊 برلب همه ی این تلخ کامی هارابه جان می خرید.می دانست که پیامبرگرامی اسلام 《صلی الله علیه وآله》به امیرالمومنین《علیه السلام》فرمودند:"یاعلی,اگه یک نفربه واسطه توهدایت شود,برتراست ازآنچه آفتاب برآن می تابد👌"ثمره ی زحمات اوحالامشخص می شود.ازمیان همان جمع اندک شاگردان ایشان چندین پزشک,مهندس,روحانی,مدیروانسان واراسته تربیت شدکه همگی آن هارشدمعنوی خودرامدیون تلاش های احمدآقامی دانند✅آن هاهنوزهم درمسیری که احمدآقابرایشان همواره کرده قدم برمی دارندبه قول یکی ازشاگردان ایشان زحمتی که احمدآقابرای ماکشیداگربرای درخت چنار🌲کشیده بود,میوه می داد!
👈 ادامه دارد.
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/beheshtekhanevadeh