باسمه تعالی
*زنده به گور*
👁 فکر میکردی پنهان از چشم بقیه کار را تمام کردهای. در خفا، در تاریکی. اما این چشمان تو بود که از شدت ترس و فرط تاریکی چیزی جز دستان خاک آلودت را نمی دید.
من که گوشه دیگری ایستاده بودم و چشمانم به تاریکی عادت کرده بود، خوب می دیدم که چه می کنی.
🔸به رویت نیاوردم فاجعهای را که جلو چشمانم دست و پا می زد. ترسیدم. جنون سیاهی رویت سایه انداخته بود. ترسیدم همین بلا را سر من هم بیاوری خواهر.
🔹وقتی هوا روشن شد. وقتی همه بیدار شدند. قبل از اینکه کاملا خواب از سرشان بپرد هم باز تو را دیدم. از لابلای زنانی که متراکم ایستاده بودند و خواب آلود به سخنرانی تو گوش می کردند.
چقدر خوب توانسته بودی قیافه روشن فکری بگیری و حق پایمال شده دختران را فریاد بزنی. حق پایمال شده دختران، از زمان «زنده به گور شدن» تا زمان «گورخوابی» زنده ها.
آن قدر غرق حس و حال خودت شده بودی که نفهمیدی عرق ترس تمام بدنم را میلرزاند وقتی با هر کلمهات یاد جنایتی میافتادم که حالا داشتی با زر ورق کلمات، پنهانش میکردی.
❗️من فریب کلماتت را نمی خورم وقتی با چشمان خودم دیدم ...
ادامه دارد ...
🖋
#به_قلم_مشکات
https://eitaa.ir/meshkaat135