✍ یادداشتِ دانشجویی
یا خیر حبیب و محبوب
در پی شروعی برای علاقه ام بودم! آن نقطه آغازین بسم الله، همان یکی بود و نبود ابتدای داستان ها ...
علتِ جریان جنون آمیز خونِ در رگ ها و تپش بی امان قلوب
این حزن شور انگیز و شعف آفرین.
روز ها و ماه ها و سال های گذران زندگانی ام را یک به یه یک گشته ام و به عقب رانده ام
آخر ای عشق رسوخ کرده در جانم! جرقه جوشش تو را به کدام تاریخ شمسی علامت زنم؟
تولدت را کی ارج نهم و سن و سالت را چگونه محاسبه کنم؟
براستی، چه زمانی در دلم سکنت گزیدی و رشد کردی؟ مگر نه آن که در کهکشان نیستی هر معلولی علتی دارد؟ پس کجایند آن اسباب و علل؟
آه ای لیلای لیالی شب زنده داران که خواب را با رویای وصالت از دیدگان ربوده ای؛ تو چونان در دل من رفته که جان در بدنی، علاقه ات تا حدی با رگ و ریشه ام در هم آمیخته که گمانم در طفولیت آمیزه ای از محبت تو را با شیر از مادر گرفته و رشد یافته ام.
نه؟! حتی این هم نمی تواند درست باشد؛ آشنایی ما دیرینه تر از این هاست، شاید سالیانی دور تر از بدو تولد آن زمان که وجودمان مقدر شد و گِل مارا با محبت شما سرشتند.
ای قدیم الاحسان، ای رویای جمیل هر انسان، و ای نهایت حاجت مستمندان، ای حسین جان؛ حیران از این همه عظمت به دنبال شروع ماجرا بودم. غافل از آن که این دریای لطف و کرم به قدری گستران است که نه ابتدای آن معلوم است و نه انتهایش. آری! حقیقت امر این است که برای شناخت محبت تو نه یک عمر بلکه باید تا ابد سرگردان بود...
همه عمر بر ندارم سر ازاین خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
🔶
گروه نویسندگان مشکات 🌱
#محرم
#واحد_خواهران_بسیج_دانشجویی
#دانشگاه_بین_المللی_امام_خمینی_ره
@Meshkat_ikiu