┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
چند روزی که کرمان بودیم
وقتی این شدت علاقه بین آقا مصطفی و حاج حسین بادپا رو میدیدم تعجب میکردم؛
چطور جنگ میتونه دو نفر از دو نسل،با اختلاف سنی زیاد از دو عالم متفاوت رو اینطور عاشق هم کنه .
با خانم بادپا و آقای بادپا میرفتیم میهمانی
توی مسیر کوهستانی
وقتی زمان اذان ظهر شد حاج حسین رو به آقا مصطفی، گفتن: بمونیم نماز بخونیم بعد بریم ؟
آقا مصطفی هم گفتن آره؛
من با تعجب نگاه میکردم وسط این جاده که حتی جای صافی هم نداره چطور روی سنگها نماز بخونیم ؟
آقا مصطفی نگاهی کرد متوجه تعجب من شدن
بعد با خنده گفت: اینجا که خوبه تیر و ترکشِ دشمن نیست
توی میدون جنگ وسط تیر و ترکشی که میترسیم الان تیکه تیکه بشیم
حاج حسین بدون پوتین
انگار توی خونه نشسته راحت نماز جماعت میخونه
بعد حاج حسین هم با لبخندی گفت :
افوض امری الی الله
(این تکه کلام حاج حسین بادپا بود )
کل مسیر آقا مصطفی با حاج حسین تحلیل مسائل روز،جبهه مقاومت و ..... داشتند
و من در کنار خانم بادپا از دوری و ترس شهادت آقا مصطفی میگفتم و اشک میریختم
در واقع کار خدا بود که من کمی از استقامت و بزرگی خانم بادپا یاد بگیرم
چطور ممکنه خانمی با این همه علاقه به همسرش
راهیش کنه برای رفتن
خودش به حاج قاسم بگه که اجازه بدید همسرم بره
این فقط یه عشق بود
عاشقی که نمی تونِ بی تابی همسرش رو ببینه
خودش اذیت میشه که همسرش به آرزوش برسه
کلاس خوبی بود برای من
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa۷