شب ۱۲ فرودین ۱۳۹۴ آقا مصطفی با ذوق اومد خونه .
گفت :حاج حسین صبح میرسه تهران
گفتم :با خانواده؟
گفت:نه میخواد بیاد که برن قم خونه شهید صابری و بعد غروب برن سوریه؛
نگرانی من هزار برابر شد ...
نکنه آقا مصطفی هم بره؟
وقتی آماده میشد بره فرودگاه از استرس
گفتم: منم میام؛
گفت:نه
گفتم: راستش میترسم تو هم بری!
با خنده ای بلند گفت:نه نگران نباش فعلا هستم .
صبحانه رو آماده کردم سفره رو چیدم
حاج حسین و آقا مصطفی اومدن صبحانه خوردن، بعد از یکی دو ساعت ؛
آقا مصطفی اومد تو اتاق گفت: حاج حسین میخواد بره؛
میخواد از شما خدا حافظی کنه .
اومدم جلوی در باز هم حاج حسین حرفهای خدا حافظی کرمان رو تکرار کردن.
(مامان محمد علی نگران نباش سید ابراهیم میمونه تا محمد علی به دنیا بیاد.)
من هم که میدونستم حاج حسین یکی از فرمانده های آقا مصطفاست ،خوشحال بودم اگه آقا مصطفی هم بخواد بره، حاج حسین اجازه نمیده.
آقا مصطفی و حاج حسین روز سیزده فرودین رفتند قم حاج حسین تاکید داشتن که حتما خدمت مادر و پدر شهید صابری برن.
و بعد هم غروب رفتن فرودگاه
آقا مصطفی بعد از بدرقه حاج حسین
وقتی برگشتن خونه خیلی ناراحت بودن که نتونستن برن سوریه
و این ناراحتی ، توی چهره همیشه شاداب آقا مصطفی مشخص بود .
آقا مصطفی نمی تونست تحمل کنه از این سفره پهن شده دور باشه .
روز ۲۱ فرودین سال ۹۴ مجدد رفت سوریه؛
من تو اوج نگرانی و استرس
دلگرم بودم به حرفهای حاج حسین
که حواسش به آقا مصطفی هست .
بعد ظهر روز ۳۱ فرودین با صدای زنگ موبایل از خواب بیدار شدم
شماره خانم بادپا بود!
جواب دادم ، با استرس گفتن :شما از سید ابراهیم خبر دارید ؟
گفتم :دیشب صحبت کردم خوب بودن.
گفتن:امروز خبر ندارید ؟
گفتم:نه
چطور!
با نگرانی گفت:از صبح دلشوره دارم نگرانم
هیچ خبری هم ندارم.
گفتم :چشم اگر خبری گرفتم اطلاع میدم شما هم اگه خبری گرفتید به من بگید؛
نگرانی خانم بادپا من رو نگران کرد.
به آقا مصطفی پیام دادم جواب نداد.
از نگرانی به همه دوستای آقا مصطفی پیام دادم ؛شاید یک نفر جواب بده.
بعد از چند ساعت نگرانی ؛
یکی از دوستانشون
جواب داد:سید خوبه بادمجون بمِ،آفت نداره؛
با اصرار من گفتن :فقط یکم مجروح شده .
الان زنگ میزنم باهاش صحبت کنید.
بعد از چند دقیقه آقا مصطفی پشت خط بود .بعد از احوال پرسی ،گفت :حاج حسین جاموند.
گفتم :چی ؟
جاموند یعنی چی؟
گفت:شهید شد پیکرش موند؛
نتونستیم بیاریمش.
من مونده بودم چی بگم
چهره خانم بادپا ،احسان ۷ ساله ،فاطمه ...
چی بگم؟
خانواده ش چه کنن؟
گفتم:شاید دروغه؟شایعه ست؟
آقا مصطفی با بغضی عجیب گفت :کاش دروغ بود .ولی خودم دیدم .
تکفیریا عکس گذاشتن توی سایت ها.
حاج حسین بادپا جانباز دفاع مقدس
شب اول رجب شهید جاوید الاثر مدافع حرم شدند....
ای شهدا از شما یاد کردیم
شما هم یاد ما باشید
دعاگوی ما باشید
ما در منجلاب دنیا گرفتاریم و محتاج دعای شما...
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa