دلنوشته ای از دختر شهید غزه به دختر آفتاب " رقیه بنت الحسین علیهما السلام "
سلام ای بهترین دختر دنیا ، سلام ای زیباترین دختر بابا ، سلام ای دوست داشتنی ترین کودک مادر ، سلام ای شیرین زیان بابا .
شنیده بودم که در زندگی چندساله ات خیلی اذیت شدی ، شنیده بودم که از دست دشمنانت خیلی کتک خوردی ، دشنام شنیده بودی ، شنیده بودم که در کربلا بابا و برادران و عموهایت را مظلومانه به شهادت رساندند ، شنیده بودم که ظالمان تو و بقیه اطفال را با تشنگی و گرسنگی در کربلا خیلی زجر دادند ،
و شنیده بودم که بعد از شهادت بابا و یارانش ، با اسب بر پیکر شهدا تاختند و تا چند روز در زیر آفتاب رها شده بودند ؛ همه را شنیده بودم و برایت غصه می خوردم و گریه ها کردم ؛
اما "رقیه جان " همه اینها که شنیده بودم را در "غزه " دیدم .
ظالمان خانه های ما را بمباران کردند ، خانواده هایمان در زیر آوار غریبانه به شهادت رسیدند ، کودکان شیرخواره در سینه مادرانشان باهم قطعه قطعه شدند و سوختند ،
" شمرهای زمانه " از رسیدن آب و غذا به مردم آواره شهرمان جلوگیری کردند.
و از همه بدتر شمر زمانه را به کنگره دعوت کردند و بر ظلم هایی که به ما مسلمانان مظلوم شده است ؛ خندیدند و کف زدند و سوت و هورا کشیدند.
رقیه جان بعد از همه مصیبت ها تو در خرابه شام به شهادت رسیدی و من زیر آوار . تو با شهادت به بابا رسیدی و من بابا و مادر و خواهر و برادرم باهم به شهادت رسیدیم .
تو با شهادت مظلومانه ات مردم خواب را بیدار کردی و ما هم با شهادتمان مردم دنیا را بیدار کردیم.
"رقیه جان " به تو افتخار می کنم . و از خدا می خواهم که با ظهور مولایمان آقا امام زمان عجل ریشه این جنایتکاران را از زمین بکند و زمین برای شادی کودکان امن شود و این روز چه نزدیک است
" الیس الصبح بقریب "
https://eitaa.com/joinchat/724566022C0e5754830a