☺️🌷لبخند مومنانه☺️🌷 ۱- پرسش شرعی: پسره از پیشنماز مسجد میپرسه: حاج آقا! آیا واجبه ما دگمه ی بالای پیرهنمونو ببندیم😏؟؟ حاجی میگه: شما متولد چه دهه ای هستی؟☺️ پسره میگه: دهه ۸٠😌 حاجی میگه: شما همینکه شلوارت نیفته جهاد کردی پسرم 😊 ۲- پسره نادان: پسره مادر پیرش را خیلی پذیرایی می کنه، حتی او را کول کرده و حمل می کنه، برای اینکه بدونه چقدر ثواب کرده، از حکیمی می پرسه، این کار من چقدر موجب خرسندی خداوند متعال میشه؟. حکیم: پسرجان! به جای این کار چرا برای مادرت شویی انتخاب نمی کنی، چون مادرت برای راه رفتن مشکلی نداره. پسر: جناب حکیم! مادرم خیلی پیره. مادر: ای پسره نادان! تو بهتر می فهمی یا جناب حکیم😊 ۳-هواخوری در هواپیما: تعدادی دیوونه توسط هواپیما از شهری به شهر دیگر منتقل می شدند و سر و صدای زیادی می کردند. خلبان: اعصابم داغون شد، کمک خلبان برو ساکتشون کن. کمک خلبان رفت و چند دقیقه دیگه بر گشت. خلبان: آفرین! کاش زودتر تو رو می فرستادم، راستی چطوری ساکتشون کردی؟ کمک خلبان: قربان! در هواپیما را باز کردم، گفتم برین هواخوری!!!. خلبان؟چی 😳 ۴- سرباز ظاهرا دیوونه: سربازی در پادگان هر کاغذی که پیدا می کرد، بر میداشت میخوند و می گفت: این نیست!!. فرمانده پادگان به این نتیجه رسید که او را به تیمارستان منتقل کنند. در تیمارستان هم همین کار را ادامه می داد، تا این که پزشک تیمارستان به این نتیجه رسید که او بی آزار است، بهتر است ترخیص شود. دیوونه برگ ترخیصش را خوند گفت: آره همین است 😊 ۵- همه چیزم را بردند: رزمنده بسیجی رفت به دوستش در سنگر مجاور سری زد وقتی بر گشت، متوجه شد که چفیه اش نیست فریاد زد: آی وای سفره ام، حوله ام، زیر اندازم، رو اندازم، سایه بانم، شال گردنم، دستمال رو سرم، زانو بندم و...همه دارایی ام را بردند.😊 دوستش گفت: بابا من چفیه ات را شستم روی طنابه😊» م م» ۱۴٠۱/۱٠/۲۲ @mhg12871338 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹