هدایت شده از مهاجر | جیکوب
✳️حدود سال دهم هجرت که برو و بیا به مدینه زیاد شده و شهرت پیغمبر ص در همه جا پیچیده، یک عرب بیابانی وارد مسجد شده بود و نماز نخوانده بود، یه عده بهش شک کردن که شاید کلکی در سر داره و اون رو پیش پیغمبر ص بردن. اون بیابانگرد تصورش این بود در پیشگاه یک پادشاهه و ترس و رُعب پیغمبر ص اون رو می گیره و زبونش به لکنت می افته. رسول خدا ص بلافاصله او را محکم در بغل می گیره جوری که بدنش بدن او را لمس می کنه و می گویند: برادر! «هوّن علیک» راحت باش، از چی می ترسی؟ «فلَستُ بمَلِک» من از آن حاکمانی که تو خیال کرده ای نیستم! من پسر زنی هستم که با دست خودش از پستان بز شیر می دوشید. من پسر زنی هستم که گوشت خشک شده می خورد «کنایه از با سختی و فقر و سادگی بزرگ شدن» من مثل برادر تو هستم، راحت باش!! ✳️ولادت رحمة للعالمین بر شما مبارک باد💐💐