💞 ✍️نویسنده : 📌قسمت دوم نگاهی به آینه انداختم اوف چه جیگری شدم!🥰 تیپ مشکی هم بهم می اومد ظاهرم مثل همیشه عالی بود مانتوی کوتاه باساپورت، موهام رودورشانه ام پخش کردم بقول دوستم اگه گونی هم بپوشم بازم خوش تیپم لبخندرضایت بخشی زدم وازاینه دل کندم...🙂 بخاطرکاربابام دیرحرکت کردیم به مراسم خاکسپاری نمی رسیدیم عموم اینا زود تر رفته بودند ولی قرارشد سارا با ما بیاد که البته هنوز راه نیوفتاده خوابش برد!🙁 منم برای اینکه حوصلم سرنره سری به فیس بوک ولاین زدم مسعودهمگروهیم کلی جوک وعکس بامزه برام فرستاده بود یکیش خیلی باحال بودصدای خندم رفت هوا.😂 مامان باعصبانیت به سمتم برگشت!😠 منم حق به جانب گفتم:واچیه مگه به جوک خندیدم ایرادی داره؟! شرمنده که نمی تونم تریپ غم بردارم اصلامی خوام برگردم خونه!😑 سارادستش رودورگردنم انداخت _عزیزدلم ماکه حرفی نزدیم فقط من یکم سکته کردم که اونم اشکالی نداره فدای سرت!.ازلحنش به خنده افتادیم 😄 کلاشگردم این بودهرموقع خرابکاری می کردم شرایط روبه نفع خودم تغییرمی دادم.... نگاهی به بالاوپایین کوچه انداختم پرازماشین بودوجای خالی پیدانمی شد تاج گلی کنار در قرار داشت صوت خوش قران وصدای گریه هایی که ازخونه می اومد با هم آمیخته شده بود هرقدمی که برمی داشتم سنگینی روی قلبم احساس می کردم نوشته اعلامیه توجهم روجلب کرد🧐 _جانبازشهید سیدهاشم...!! پس چراکسی دراین موردچیزی نگفت؟ به عکس خیره شدم !چهره مهربان و نورانی اش حیرت زده ام کرد حس می کردم سال هاست می شناسمش!.بی اختیارقطره اشکی ازگونه ام سرخورد😥 باصدای مامان به عقب برگشتم که هم زمان نگاهم به دوچشم جذاب وگیرا دوخته شد عجب شباهتی باصاحب عکس داشت...🙂 بانیشگون سارا به خودم اومدم حالااین شازده پسرپیش خودش چه فکری می کرد ؟داشتم درسته قورتش می دادم وای گلاره گندزدی!🤦‍♀️ بعدکه رفتیم داخل سارابهم گفت _طرف اسمش محسنه پسرفاطمه خانم،ولی سیدصداش می کنند اشاره ای هم به خاستگاری سه سال پیش کرد! _ یه خواهرهم داره که دوسال ازش کوچیکتره اسمش لیلاست!. ولی خدایش خیلی جذاب بود قد بلند و‌چهارشونه👌 حتی وقتی ازشرم نگاهش روبه زمین دوخت هم برام خاص وجالب بود حیف نبود که بهش جواب رد داده بودند؟!☹️ از افکار خودم حرصم گرفت انگار نه انگار اومدم مجلس ختم حتی یادم رفت تسلیت بگم!!😅 📎ادامه دارد.... •┈••✾🍃 مجموعه میقات الصالحین 🍃✾••┈• •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•