💠 جنگ بود و خیلی ها اصلا به جبهه نیامدند! بعضی‌ ها هم آمدند، به گردان های رزمی نرفتند. عده ای هم که به گردان های رزمی رفتند، تیربارچی نشدند، تعدادی هم که تیربارچی شدند، آرپیچی زن نشدند، خیلی از آرپی جی زنها حتی با اجبار تخریب چی نشدند! مردان شجاعی که تخریب چی می‌شدند، تجربه ی نیروی اطلاعات و عملیات در شب را نداشتند. جالب تر اینکه همان هایی که قابلیت های مذکور را داشتند و به اطلاعات عملیات می‌آمدند، غواص نمی شدند چون باید به ماهی تبدیل و در زمستان با آب سردی که فک را قفل می کرد دست و پنجه نرم کنند، با صلوات از کنار کوسه های درنده ی اروند رود عبور کنند و با رسیدن به تله های انفجاری و سیم های خاردار درون آب به ارباب سلامی گویند و به کاروان عاشورا بپیوندند و مزارشان تا اَبَد رود اروند باشد. این تازه اول ماجرا بود، خیلی از کسانی هم که داوطلب غواصی می شدند نهایتا نمی توانستند غواص باشند. بنابراین از هر هزار داوطلبی که می آمد، بعضی ها جسمشان ضعیف بود، بعضی ها در شنا کردن استعدادی نداشتند، بعضی ها سخت مریض می‌شدند و ماه ها در بیمارستان بستری می شدند، بعضی ها کلیه های خود را از دست می‌دادند و بعضی ها نا امید می شدند و بر می گشتند و نهایتا از آنها در حدود ۳۰ غواص ساخته می شد! نهایتا سربازان اسلام در ساعت ۲۱ شبِ سوم دی ماه ۱۳۶۵ به دل اروند زدند و با سختی غیر قابل توصیف خود را به جزایر ابولخصیب، ام البابی، ام الرصاص و بلجانبه عراق رساندند اما در ساعت ۱ بامداد روز چهارم دی ماه به دلیل آتش سنگین دشمن دستور عقب نشینی صادر شد. همان غواص هایی که به سختی خود را به جزایر عراق رسانده بودند غالباً زخمی شده و یا مهمات تمام کرده بودند. آنها همچون ماهی هایی که بیرون از آب در حال جان دادن باشند، با بدنی زخمی و در حالی که از آب سرد بیرون آمده و بدنشان فلج و بی جان بود در حاشیه جزایر افتاده و بعثی ها به گمان اینکه آنان مجوس (آتش پرست) هستند تیر خلاص می زدند. سالم ها و کسانی که دست و پای آنها شکسته بود و اندکی بیشتر رمق داشتند را به اسارت بردند. دست زخمی ها را از جلو و دست سالم ها را از پشت بسته و سوار کامیون کردند و به محلی دیگر بردند و از بالای کامیون و در حالی که دست و پای آنها شکسته بود بر زمین پرتاب و هلهله و آنان را بدون آب و غذا رها کردند. هر کس که از خستگی، بی خوابی، درد زخم ها و شکستگی ها و کم خونی حتی برای چند لحظه به خواب می رفت یا بی هوش می شد را مرده محسوب و به پشت یک کامیون بزرگ می انداختند. بچه های مشهد و اصفهان تعریف می کنند که در این سه روز خیلی ها نتوانستند جلوی خواب و بی هوشی خود را بگیرند و فوراً به پشت کامیون انداخته شدند. ما نزدیک ۳ روز بود که به هر سختی که می توانستیم جلو خواب خود را گرفتیم تا ما را از پشت کامیون نیندازند. شهید محمد رضایی از نیروهای اطلاعات عملیات مشهد بود که هویت او در همان روزهای اول اسارت توسط یک اسیر قدیمی و خود فروخته به نام «م.ر» و به وعده تعلقِ غذای بیشتر به او لو رفت و او را به قلاب پنکه سقفی آویزان کردند و مدتی بعد در آب جوش انداختند و بعد با کابل فشار قوی بیش از ۵۰۰ ضربه بر کمرش زدند، بدن نیمه جان و لخت شده این عزیز را بر روی شیشه خرد شده انداختند و سپس بر زخم هایش نمک ریختند. سرانجام یک شمر صفت بعثی به اسم عدنان یک صابون را به دهن او گذاشت و با پوتین محکم بر دهن او کوبید تا صابون در گلوی مبارکش گیر کرد و شهید شد. دست و پای خیلی از زخمی ها را با اره بریدند و با فندک رگها را سوزاندند و... آن زخمی ها و رزمنده های سالم که پشت کامیون بودند را در مکانی آن طرف تر و در منطقه ابوفلوس جزیره ابوالخصیب برده و درحالیکه یاحسین و یا زهرا(ع) می گفتند زنده به گور کردند. اما سرانجام در سال ۱۳۹۴ یعنی ۲۹ سال بعد ۱۷۵ تن از غواص های عزیز عملیات کربلای ۴ با هم تصمیم گرفتند که با دستان بسته بیایند تا دستِ اغلب مسئولین ما که به اسم خدمت به مردم، آنهم نه زیر شکنجه بعثی‌ها و ...بلکه زیر کولرهای گازی و صندلی های گرم و نرم و با حقوق و مزایای عالی باز شود. به یُمنِ ذکر «یازهرائی شان باز شد مَعبرها که سالک بی‎خبر نَبوَد زِ راه و رسم منزل‎ها به گوش موج‎ خواندند غواصان، شبِ حمله کجا دانند حالِ ما آخر سبک‎باران ساحل‎ها...! به راستی کجا رفتند مردان بی ادعا؟!! هدیه به روح مطهرشان صلوات ⚘❤⚘