"از آزادی تا قانون در اشعار فرخی یزدی" در پایان دوران مظفری و در زمان استبداد محمد علی‌شاه، مفاهیمی چون: آزادی، قانون و عدالت‏‌طلبی و استبدادستیزی در شعر فارسی فراوانی قابل‌توجهی یافت. از این میان، مفهوم آزادی با تلقی‏‏‏‏‏‌ای ‏اجتماعی و متفاوت با نگرش فردی کهن مهم‏ترین ‏خواستۀ مدنی شاعران فارسی است که در اشعار عصر مشروطه تجلی یافته است. از شاعران شاخص این زمان، فرخی یزدی بیش از دیگران به آزادی توجه داشته تا آنجا که حتّی در ردیف غزل‏‏‏‌های سیاسی‏‌اش چندبار از این مفهوم بهره برده است: آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی دست خود ز جان شستم از برای آزادی تا مگر به دست آرم دامن وصالش را می‏‌دوم به پای سر در قفای آزادی در محیط طوفان‏زای، ماهرانه در جنگ است ناخدای استبداد، با خدای آزادی دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین می‏‌توان تو را گفتن پیشوای آزادی فرخی ز جان و دل می‏‌کند در این محفل دل نثار استقلال، جان فدای آزادی (دیوان فرخی) البته در دیوان فرخی، نقطه‌ی ایجاد اعتدال در نقش اجتماعی "آزادی"، توجه به "قانون" است. او از شاعرانی است که بیش از دیگر سخنوران مشروطه به لزوم پیروی از قانون در اشاره کرده است: گر ز روی معدلت آغشته در خون می‏‌شویم هرچه بادا باد ما تسلیم قانون می‏‌شویم (همان) او در رباعیاتش نیز به ضرورت قانون‌محوری توجه کرده و آن را مسیر رسیدن به آزادی دانسته است: چون موجد آزادی ما قانون است ما محو نمی‏‏شویم تا قانون است محکوم زوال کی شود آن ملّت در مملکتی که حکم با قانون است (همان) او قانون و عدالت را مکمل هم‏‏‏ می‏‌داند. جامعۀ آرمانی او بر اساس همین دو مفهوم شکل گرفته است: خوش، آن‏که در طریق عدالت قدم زنیم با این مرام در همه عالم، علم زنیم قانون عادلانه‏‌تر از این کنیم وضع آن‏گاه بر تمام قوانین قلم زنیم دست صفا دهیم به معمار عدل و داد پا بر سرِ عوالم جور و ستم زنیم (همان) "دو کوچه تا نیما/ محمد مرادی" https://eitaa.com/mmparvizan