#قسمت_بیست_پنجم
#روشنا
دو مرد جوان حدود سی ساله وارد ویلا شدند ، به سمت لیلی آمدند و به من نگاهی کردند
چی شده خانم ؟!
از دیروز تا الان زیاد سر حال نبود؛کمی ضعف داشت و سرگیجه البته فشارش هم مایین بود
یکی از آن دو مرد جوان کنار لیلی نسشت و دستگاه ضربان قلب و فشارش را گرفت
حمله ی عصبی به شده در این مدت از چیزی ناراحت شده است ؟!
نگاهی به محتشم کردم و در حالی گره ابروهایم را باز می کردم
پاسخ دادم بله
مامور اورژانس گفت باید بیرینش بیمارستان حالش خوب نیست
بعد از ویلا خارج شد و به سمت آمبولانس حرکت برانکارد را از داخل ماشین بیرون آورد من به لیلی کمک کردن روی تخت بخوابد
نگاهی به مامور اورژانس کردم چند دقیقه صبر کنید کیفم را بیاورم
درحالی که با عجله از پله ها بالا می رفتم
به آقا جمشید گفتم من میروم بیمارستان مشخص نیست کی برگردم شما با بچه ها به تفریح خودتون برسید
آقا جمشید نکاهی به همه کرد
من امروز برمی گردم
هرکسی میاد وسایلش را جمع کند تا برویم ؟!
بعد از سوار شدن در آمبولانس اضطرابم بیشتر شد در ذهنم حرف آقا جمشید را مرور می کردم
من امروز برمی گردم ....
پس تکلیف من و لیلی چه می شد ؟!
نگاهی به مامور اورژانس ممکن هست چند روز بستری شود ؟!
بله امکان دارد
یک ربع بعد به بیمارستان رسیدیم از ماشین پیاده شدم
لیلی درحالی که روی تخت تکان می خورد از ماشین پیاده اش کردند
وارد راهروی اورژانس شدیم ؛فضایی شلوغ مملو از جمعیت ، مردم مدام در حال رفت و آمد بودند
نیم ساعتی کارهای پذیرش لیلی طول کشید و لیلی بی جان روی تخت دراز کشیده بود
بعد از نیم ساعت او را به بخش بستری موقت بردند و مشغول تزریق دارو به او شدند
رنگ لیلی به حالت اول برگشت
لیلی جونم بهتری
زیر لب زمزمه کرد
بدنیستم چرا این طور شد ؟!
آدام باش اتفاقی نیفتاده
پریتار دوباره کنار لیلی آمد و از خال پرسید بعد به ایستگاه پرستاری برگشت
------------------------------------
4ساعت بعد......
لیلی در حالی که تقلا می کرد از روی تخت بلند شود
دکتر بالای سر او آمد
خانم پاکزاد نیاز هست شما چند روزی مهمان باشید
نیاز هست چند آزمایش از شما گرفته شود
لیلی آهی کشید
به خانواده چه بگویم
مکثی کردم و بعد جرقه ای در ذهنم ایجاد شد
آقا جمشید که قرار هست برگرد لیلی هم که ...
تنها راه تماس با خانواده ی آن هست
از بخش بیرون آمدم
شماره ی مادر لیلی را صفحه ی مخاطبین جستوجو کردم
تماس برقرار شد ...
نویسنده : تمنا🐚🌸🌼