مردي از اهل مصر خوشه انگوري نزد فرعون آورده و خواهش کرد آن را مرواريد نمايد. فرعون آن را گرفته و به درون خانه آمد و در اين انديشه بود که چگونه خوشه انگور را مي توان جواهر نمود! در اين ميان شيطان به در خانه فرعون آمد و در را کوبيد. فرعون صدا زد کيست؟ شيطان گفت: خاک بر سر خدايي که نمي داند در پشت در چه کسي است، پس داخل خانه شد و خوشه را از فرعون گرفته و اسمي از اسماي خداوند را بر آن خواند و خوشه انگور جواهر گرديد. آنگاه گفت: اي فرعون! انصاف ده من با اين فضل و کمال، شايسته بندگي نبودم ولي تو با اين جهل و ناداني ادعاي خدايي مي کني و مي گويي من خداي بزرگ مردمم؟! فرعون پرسيد: چرا آدم را سجده نکردي تا از درگاه خدا رانده نشوي؟ گفت: زيرا مي دانستم که از صلب او مانند تو عنصر پليدي به وجود مي آيد. ‌ ╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮ 🆔 @mobarz2 ╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯