کِی رَدمان کرده بودي ؟ کِی وقتی با دل شکسته و چشم های خیس از بغض ، در خانه ات را زده بودیم به امید اینکه نجاتمان دهي از سیل درد ها و پشیمانی ها ، درِ خانه را به رویمان باز نکرده بودی ؟ اصلا مگر میشود ؛ خسته دلی در اوج غم و شادی ، در اوج دلتنگی و ترس ، در اوج وَهم و درد و پشیمانی تورا صدا بزند آن‌هم از تهِ دل .. و تو جواب ندهي ؟ تو به جای رَدمان کردن ، دَرمان‌ میکني ؛ میفهمم وقتی که تورا صدا میزنم حنجره ام زنده میشود ، قلب خسته از تپیدنم دوباره جان میگیرد و اشك هایم ... آب رویِ آتش است !‌ اَصلا انگار گریه فقط برای تو می‌چَسبد به جانم ؛ صفحه ها را که ورق میزنم .. اسم تو در هر صفحه از تقویمِ کهنه ی دلم هست ، روزی نیست که این بی‌جان با نامِ تو دوباره جان به کالبدش برنگشته باشد .. هرچقدر عقب تر می‌روم تورا بیشتر میبینم ! و هر چقدر جلو تر می‌روم حضورت را شفاف تر حس میکنم ، همین‌جا ، در ذهنم ، در جانم ، در رگ هایم می‌جوشي ، در قلبم هستي ... تو در تمام سالهایِ زندگی ام به وضوح کنارم بوده‌ای ، در هر حالی و حالتی مرا پذیرفته اي ، - ای مهربان تر از پدر و مادرم .. @mobtalabehossein