😊 لبخند شهدایی 😊
حاجی، اکبرت کور شد!
اکبر کاراته گفت: حاجی نمیشه. حاجی گفت: برو بالا. برو بازی در نیار ترسو! اکبر رفت بالای لودر. هردقیقه دهها گلوله میخورد دوروبرمان. کمی کار کرد که گلولهای خورد کنار لودرش. لودر ایستاد. اکبر با دست جلوی صورتشو گرفته بود و به خودش میپیچید. تند آوردیمش پایین و گذاشتیماش داخل تویوتای حاج مهدی. حاجی به من گفت: سوار شو. سوار شدیم و با سرعت راه افتادیم. اکبر به خودش میپیچید و میگفت: حاجی کور شدم. حاجی حلالم کن! محسن، اکبر کاراته هم رفت. داشت جیغوداد میکرد، که حاجی تویوتا را از جاده انداخت پایین و رفت طرف کانال آبی. گفتم حاجی کجا میری؟ گفت: اورژانس.
اکبر کاراته هنوز مینالید و میگفت: خدایا اکبر کاراته رو ببخش! حاجی، اکبر کاراته هم کور شد.
دیدم حالاست که تویوتا بیفتد توی کانال آب. داد زدم: حاجی حالاست که بیفتیم توی کانال! هنوز حرفم تمام نشده بود که اکبر کاراته دستاشو عقب گرفت. تیز نگاهی به جلو کرد و گفت: حاجی راست میگه! حالا میافتیم توی کانال! هنوز حرفش تمام نشده بود که حاجی زد روی ترمز و گفت: بله! مگه تو کور نشده بودی؟ اکبر کاراته درِ تویوتا را باز کرد. هلام داد پایین. پا گذاشت بهفرار و گفت: برو کنار که حالا حاجی نابودم میکنه!
🌺به جمع شهدا بپیوندید👇🌺
http://eitaa.com/joinchat/187826187C2b11ee4954