معرفی شهدا🍁🍁 هموار نگران تربیت فرزندان بودم و تلاش کردم محمدرضا را به بهترین شکل تربیت کنم؛ دوران کودکی اگر از جایی حرف زشت یاد می‌گرفت و در خانه تکرار می‌کرد به او می‌گفتم: دهانت کثیف شده برو آن را بشور، چون بچه بود، باور می‌کرد و دهانش را می‌شست یک بار حرف زشتی را دوبار تکرار کرد. سری اول شست اما وقتی دوم آن فحش را تکرار کرد تشر زدم که دهانت را خوب نشسته‌ای. این بار رفت و با مایع و صابون دهانش را کف‌آلود کرد و شست و پیش من آمد و گفت که حالا دهانم تمیز شده. آخرین مکالمه این شهید بلندمرتبه بارها و بارها حرف از رفتن و به شهدا پیوستن را زمزمه می‌کرد و با من به دفعات در این مورد درد و دل می‌کرد و می‌گفت: مامان، حلالم کن. دعا کن شهید بشم. من هم با همان جمله تکراری جوابش را دادم و گفتم: برای شهادت، اول نیتت را خالص کن. این‌بار گفت: مامان، به خدا نیتم خالصِ خالصه. ذره‌ای ناخالصی وجود ندارد. این را که شنیدم گفتم: پس شهید می‌شوی. آن‌قدر از شنیدن این حرف خوشحال شد که از پشت خط، صدای جیغ‌هایش می‌آمد. باز هم ادامه داد و گفت: پس دعا کن بدنم هم مانند شهدای کربلا تکه‌تکه شود. از این خواسته‌اش جا خوردم و گفتم: محمدرضا! این دعا از من برنمی‌آید! ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 ╔══❖•°🖤 °•❖══╗ ✤🏴@modafean_14 ✤ ╚══❖•°🖤 °•❖══╝