🔰سنگری مملوّ از فرشتگان با حسین به عمق مواضع دشمن نفوذ کرده بودیم. سرگرم کار شناسایی بودیم که دشمن متوجه ما شد و شروع کرد به سمت ما آتش ریختن. با تمام توان شروع کردیم به دویدن، گلوله های سرخ و آتشین بود که از اطراف ما می گذشت. به خط خودی که رسیدیم، دیگه توانی در بدنمون باقی نمانده بود. به اولین سنگر که رسیدیم، یا اللهی گفتیم و هر دو در جایی خالی خوابیدیم. سنگر روشن شده بود، دیدم ملائکه اطراف حسین جمع شده و او را با احترام به سمت آسمان، به سوی بهشت می برند. از خواب پریدم. حسین هم از خواب پرید بود. نور خورشید داخل سنگر می تابید. با تعجب دیدم، شب را در سنگر شهدا خوابیده ایم. سنگر مملو بود از پیکر شهدا و کف سنگر هم با خون دلمه بسته فرش شده بود. حسین تعریف می کرد: «در خواب دیدم تو از قافله ای که به سمت بهشت می رفت جا ماندی!» حسین رفت و من هنوز که هنوز است مانده ام. 🔹خاطره ای از همرزم پاسدار حسین دریابار، شهادت ۱۳۶۵/۱۱/۰۷، کربلای ۵، شلمچه ⁦ ✤☫@modafean_14 ✤ ⁦