خانه اش که سوخت
مسمار از خجالت ذوب شد . . .
آنچنان به در خورد با سینه
که آنجا فاطمه
آخ دیدم آتش را ولی
در را نمی دانم چه شد
ای مادر. . ای مادر
فقط همین رو بگم
اگه طاقت نداری نخون اینو
خورد شد پهلو ولی پر را نمی دانم چه شد
نمی دونم چجور بگم که منظورم رو بفهمی
بزار از روضه هایی که قبلا گفتم باز بگم
مقدمه روضه مون باشه
من بدم می آید از در ها که بد وا می شوند
نفرت از مسمار و از این چیز ها دارم هنوز
ای مادر. ای مادر.
نامرد ها وسط. کوچه ها
با تازیونه مادرو کشتند
مقتل نوشت
به خدا تو بهشت
آروم جون حیدرو کشتند
مادرو کشتند
حیدرو کشتند
روزم شد سیاه
میسوزم از این
بودی بی گناه
زود پژمردیو
از یک نانجیب سیلی خوردیو . . .
ببخشید اگه دارم بی هوا میخونن
آخه چون مادر رو بی هوا زدن دارم اینجوری میگم
آتیش زدن
خونه حیدرو
مادر میگفت که معجر من سوخت
ناله میزد
تو خونه حسن
بابا کجایی مادر من سوخت
بابا کجایی مادر من سوخت
ای وای. ای وای.....
آخ
دیده تر شدی
ای خاکم به سر
بی مادر شدی
ای خاکم به سر
رفتیو خالی کردیو دور برم را
رفتیو پاشیدی تمام لشکرم را
زینب سراغت را که میگیرد، عزیزم
زینب سراغت را که میگیرد ،عزیزم
از شرم خود بالا نمیگیرم سرم را
آخه چی بهش بگم
آخه ی خبرهایی توی خونه بوده دق بگم میکنید
قبلا گفتم
ببخشید دلم نمیاد باز نگم
امیرالمومنین وارد خونه شد دیده خونه خیلی تمیزه
بی بی جارو زده .خونه رو تمیز کرده
ظرف آبی هم گذاشته میخواد سر حسنین رو بشوره
امیرالمومنین تعجب کرد
صدا زد زهرا جان تا حالا نشده بود ی روز بیام خونه ببینم چند تا کار دنیوی تو ی روز کرده باشی
اما امروز میبینم امروز چند تا کار رو باهم انجام دادی
چه خبره.
بی بی شروع کرد گریه کردن
صدا زد
آره علی جان امروز روز آخرمه
دیگه موقع خداحافظیه
میخوام به حد کافی برات نون بپزم
زهرا به جای نام غم ما را درست کن . . .
بی بی فرمود علی جان دیشب خواب بابا رو دیدم
بابا منتظرم بود.
نمی دونم مولا چیکار کرد
چیکار کنه علی با این بچه ها
میگه بی بی شروع کرد موهای حسنین رو شونه بزنه
میگفت حسنم .حسینم. دیگه من نیستم ببینم با شما چیکار میکنن
حسنم. شنیدم سم ات میدن
حالا رسید به حسین اش
آخ الهی قربونت بشم حسین جان
حسنیم بزار ی کم زیر گلوت نگاه کنم
میگه تا این حرف ها رو بی بی زد حسنین شروع کردن گریه کردن
چه خبر بوده اون روز توی خونه
چه آشوبی بوده.
حالا هنوز زینب نیومده ها
دم دمای غروب بین دو نماز
بی بی جان داد
حسنین دوان دوان اومدن مسجد به امیرالمومنین خبر دادن
بماند که علی چی شد
اومد بالا سر همسرش
زهرا جان
با من حرف بزن
تو روایت اومده وقتی حسنین اومدن بالا سر بی بی
همچین که اومدن بالا سر بی بی
میگه حسین رو کرد به داداشش حسن گفت داداش تسلیت عرض میکنم
چرا ارباب به حسن تسلیت گفت
آخه حسن ی چیزایی دیده ......
الان که مادر از دنیا رفته هی تازه میشه
حسن جان
اسماء میگه دیدم امیرالمومنین که مامور به سکوته
یهو سر به دیوار گذاشت شروع کرد داد بزنه و گریه کنه
چی شده علی جان
صدا زد دست به دل علی نگذار
سه ماهه هیچی به من نگفته
اما الان دارم میفهمم
ی نگاه به صورتش کردم
گره های معجر رو که باز کردم
دیدم ای وای ی طرف صورت سیاهه
بازو رو که میشستم دیدم ای وای
بازو هم که داره خونابه ازش میاد
به سینه که رسیدم دیدم ای ای وای
اب که می ریزم هنوز داره خونابه میاد
پهلو رو که دیگه نگو. ........
چه بلایی به سر همسرم آوردن
ای حسین. حسین. حسین.
امیرالمومنین بچه ها رو صدا زد
بیاید برا آخرین با مادرو ببینید
یا الله یا الله
اینجا بچه ها اومدن خودشون انداختن رو بدن بی جان مادر
این بدن سالمه .کامله .می شناسنش
اما من ی جایی رو سراغ دارم
ی سر بریده رو وارد کرد
صدا زد عمه این سر سر کیه
نمی دونم چیکار با این سر کردن
دیگه دخترش این سرو نشناخت
ای حسین. حسین.
چقدر سرده بابا
هوای خرابه
دیگه هستم از این
شبای خرابه
دیگه هیچ کسی نیست
بفهمه چی میگم
دیگه لکنتم خسته کرده لبم رو
بابا
دیگه وا نمیشه
چشای کبود
تا که گریه پایین بیاره تبم رو
نبودی ببینی تو بازارای شام
خاک به ذهنم
به جای النگو
طنابو رو دستام
چه زجری کشیدم
تا زجرو میدیدم
فقط اینطرف اونطرف می دویدم
ی جوری منو زد
که دادم در اومد
دیگه بعد از اون هیچ جا رو ندیدم
بابا
بگو بچه بودی
کتک خوردی یا نه
زیر تازیونه کم آوردی یا نه
واسه دختراشون النگومو بردن
همونایی که یادگار تو بوده