#خاطرات_شهدا
#شهیدهادیابراهیمی
سرِ سفرهےِ عقد آروم درِ گوشم گفت:
میدونے من فَردا شَهید میشَم؟😌
خندیدم و گفتم..از کجا میدونے؟😁
نڪنه علمِ غِیب داری!🙄
گفت:
آره..دیشب مادرم حضرتِ زهرا(س)
رو تو خواب دیدمـ..😭♥️
ازدواجمونو بهم تبریڪ گفت
بعدشم وَعدهے شَهادتمو داد.....😋💛
بُغض کردمُ گفتم: پس من چے؟🥺
میخوای همین اولِ کاری منُ تنها
بزاری برے؟!😞
نبود شرطِ وَفا بِری و منو نَبری!😭
توڪہ میدونے فردا میخواے شَهید بشے
چرا نشستے پایِ سفره عقد؟💍😢
چرا خواستے منو به عقدِ خودت دربیاری!؟
دستمو گرفت خندیدُ گفت:😄❤️
آخہ شنیدم شَهید میتونه بستگانشو
شفاعت ڪنه!😌❤️
میخوامـ که اون دنیا جزوِ
شفاعت شده هام باشے😎
میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی
رو اونجا برات بگیرم😌💚
♥️|• روایتهمسرشهید
🍃|• شهیدهادیابراهیمے{مدافعحرم}
╔═🍃❤════╗
@modafehh
╚════🍃❤═╝