برگشت: بـه سلام علکیم جاهل بلاخره شازده قدم رنجه کردن و التفاتی به فقیر فقرا فرمودند! خدا میدانست چه شیرین بود برای ابوذر تکه و متلک شندین از این پیرمرد بی هوا دستهایش را بوسید و خیره به چشمهای پیرمرد گفت: حاج رضا علی تا دنیا دنیا است نو کرتم حاج رضاعلی دستی روی سرش کشید و گفت: خوبی بابا؟ کجا بودی این چند وقته؟ ابوذر مثل جوجه اردکها پشت حاج رضا علی راه افتاد و گفت: پیرو همون موضوع که میدونید...حاجی من شرمنده ام خیلی این چند وقته سرم شلوغ بود!