❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤
❤️یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد❤️
❤️رمان عشق پلیسی❤️
❤️نویسندگان❤️ریحانه، فاطمه❤️
❤️ژانر:عاشقانه، مذهبی، پلیسی❤️
روی زمین نشسته بودم و داشتم از ارامش اینجا از بوی عطرش ارامش میگرفتم....
که یهو دیدم یکی نشسته کنارم سرم و برگردوندم که ببینم کیه... چشام چهارتا شد مگه میشه مگه داریم؟! چی این محمده بافاصله نشسته کنارم..... همونی که به زور جواب حرفامو میداد....
داشتم براندازش میکردم که بهم نگاه کرد
از چشاش معلوم بود حسابی گریه کرده
همین جور برا چند لحظه نگاهش میکردم و نگاهم میکرد...
حس میکردم دارم به اون چیزی که میخام میرسم...
سرش رو انداخت پایین...
همین جور چند دقیقه گذشت... میخواست یه چیزی بگه که گفتم کاری داشتین...
گفت:من.. من.. راستش... من....
من:شما چی؟؟!
محمد :من... من... راستش من...
یه نگاهی بهش کردم داشت از پیشونیش عرق میریخت با چیفته ای که دور گردنش بود عرق پیشونیش رو پاک کرد
بعد گفت:من شمارو دوست دارم......
چی چی این الان چی گفت؟!
حتما اشتباه شنیدم امکان نداره این محمد باشه که این حرفو زد...
بدو بیا تو کانال تا بقیه اش رو بگم،
@romanashGhpolisy
اینم لینک😉