🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁رمان زهرابانو🍁
قسمت25
نرگس در آشپزخانه با ذوق دور بی بی می چرخید و می گفت:
- بی بی جایزه ی من کجاست؟
من دوم شدم
یاالله باید جایزه ای ویژه بگیرم تا با انرژی بیشتری پیشرفت کنم.
بی بی از جنب و جوش نرگس کلافه شده بود به ناچار گفت:
- باشه جایزه ی تو محفوظ هست.
الان هم دوتا استکان چای بریز بیا تا برایت تعریف کنم که امشب یک نوه خوشکل پیدا کردم.
نرگس حس حسادتش بیدار شد.
با چشم های ریز، آمد طرف بی بی،
آروم آروم گفت:
- یک شب نبودم نوه پیدا کردی؟
بی بی، چشم هایت را تاب نده!
اصلا درست نیست تا کسی کمکتان می کنه یا دو دقیقه با شما گرم میگیرد جایگزین من شود...
من فقط نوه ی شما هستم درک کنید روی این مسئله غیرت دارم.
بی بی که لبخند روی لبش جا خوش کرده بود گفت:
-ولی این یکی واقعا فرق دارد!
- به به، رقیب تازه نفس کی هست؟
- نرگس تو هیچ وقت دختر حاج آقا علوی را دیده بودی؟
- نه خدارا شکر گزینه ی بعد
- دختر جدی پرسیدم یکم فکر کن.
- چشم فکر هم کردم ولی باز هم یادم نیست.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸