#دلنوشته
جهان در تپش آمدنت به لرزه در آمده است.
بادها پراکنده در هر سو، ستمبارههای خویش را بر دوش میکشند. 🌹
اهل زمین، ثانیه شمارها را مرتب نگاه میکنند. 🌸
یک منجی، فقط یک منجی است که میتواند آنها را از درد و رنج و غم خلاصی بخشد. 🌻
درختان گیسوان پریشان خویش را فصل به فصل به دست زمان میسپارند تا زردی و سرمای زندگی را به ساعت سرسبزی جوانههایشان برساند. 🌹
دلها در غربت خاک، غریبه و تنها جان میدهند.
ماهیان قلبها، خشکسالی محبت و مهربانی را تاب نمیآورند. ۱🌻
چشمها چشمههای خشکی شدهاند که کمتر به اشک شوق میاندیشند که گریههای فراق، آنان را امان نمیدهد. 🌹
تشنگی بر اعماق و ریشه این دیار نفوذ کرده و تندیسها تاب ایستادن را بیش از این ندارند. 🌸
کشتیهای عدالت و انصاف در هیاهوی بیامواج صدایشان به گِل نشستهاند و ناخدایان خدانشناس، هنوز در ادعای حقطلبی خویشند. 🌻
هر روز که عرش از صدای ضجه ستمدیدگان به لرزه درمیآید، زمین، چهار ستونش فرو میریزد. ۱🌹
لرزش بر اندام آدمیان افتاده.
قدمهایشان سست شده، ایستادهاند؛ اما غبارهایی را میمانند در هوا. 🌸
هستند؛ ولی گویی کسی جز خودشان نیست!
نیستند؛ ولی چنان در خویش حل شدند که گویی هستی، جز آنها نیست.
خندانند؛ ولی در اعماق روح خویش چیزی ندارند جز اشک و عذاب. 🌻
جادههای کشیده شده تا آن طرف انتظار. چشمهای خیره شده به روبهرو ....
گریانند؛ ولی نمیدانند بهانه این همه سختی و اشک چیست؟! 🌹
فضا، زمین، زمان، آسمان، دریا، انسان و هر آنچه در هستی است، در خلاءی عظیم غوطهور است.🌻
همه چیز در حال غرق شدن است. همه چیز در حال از بین رفتن است.
همه چشم به نجات دهندهای دوختهاند که دستهای رها و خالی را بگیرد و از این فضای در حال سقوط نجات بخشد. 🌸
سخت است؛ سخت است هر روز چشم بگشایی و خورشید را ببینی که طلوع کرده، بیآنکه خبری از آمدن تو آورده باشد.🌻
سخت است هر روز به سرخی غروب بکشانی و در تیرگی شب فرو روی، بیآنکه به آرامشش دستیابی.🌹
سخت است تا آخر هفته روز شماری کنی و روز هفتم بلند شوی و باز هم هیچ کس را در آن سوی جاده نبینی.