هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
نگاهی به سمت راست خیابان انداختم یه موتوری با سرعت زیاد در حال نزدیک شدن به محمد بود😱🏍️ به طرف محمد رفتم دستش را گرفتم و با تمام قدرت به داخل پیاده رو پرتابش کردم. تنها کاری که می‌توانستم بکنم این بود که نگذارم محمد را از دستم برود 💔 تنها چیزی که فهمیدم پرت شدنم روی زمین و داد های محمد بود که ایست میداد و به سمت موتور می دوید...... 🥀🥀 برای خواندن ادامه رمان به کانال زیر مراجعه کنید 🌿 🍂🇮🇷 https://eitaa.com/hampeimanbaham 🍂🇮🇷