« سالاری، سردار »
حاج قاسم زچه گردیدچنین عالمگیر؟
دیدهٔ نافذ او کرد جهانی تسخیر
منطقش بودکه آن دخترک کم پوشش
دخترماست،نشایدکه دهیمَش رنجش
مردمان رابه چپ وراست جداننْماییم
بابِ وحدت ز برای همگان بگشاییم
ازجناح وزتفرّق،نه رضایت می داشت
تاتوانستبه دل،بذرمحبت می کاشت
درهمه حال،پیِ خدمت مردم می بود
می گشاده گِره،امّا زنشان گم می بود
آری،سردار چرااین همه خواهان دارد
درجهان،طالب خونخواه فراوان دارد
ازچه اَندرغم او مرد و زنان می نالند؟
به سلیمانی و نام و هدفش می بالند
زآنکه دنبال زَر و ثروت و اموال نبود
اهل رانْت و زد وبندبازی واِغفال نبود
ژن مرغوب ! زخودهیچ نداده تحویل
بار بر گُردهٔ ملت ننموده است تحمیل
در پیِ قدرت ونان خوردنِ از نام نبود
غافل از طعمهٔ اِغفال گر دام نبود
سهم خواهی ننمود و طلب باج نکرد
همچو زالو صفتان،غارت و تاراج نکرد
تیروترکش به بدن داشت بسا دردآلود
باهمه درد،دل وجان به خدایش پالود
هرچه گوییم از او، واژه کم آید اِنگار
خویش را بیش ز سرباز نداند، سردار
آری،آنی که بوَد در دل تاریخ «حبیب»
نَقل او نُقل خبر شد ز غریبان و قریب
آمل-نیک نژادنیاکی ۱۳۹۸/۱۰/۱۵