🔷آغاز وصال نمی‌دونم واقعا چه حکمتی داره وقتی به قول ادبا و عرفا به شهد شیرینی وصال عشق می‌رسی یه آرامشی پیدا می‌کنی که جنس خاصی داره. آرامشی که شاید کمتر زمانی اون رو از ته دلمون حس کنیم و داستان سفر «شمیم امامت» که از همین جنس هست. قرارمون این بود که ساعت ۱۲:۳۰ ظهر همگی تو ایستگاه راه‌آهن تهران باشیم. حدود ساعت ۱۲ بود که کم‌کم سر و کله دانشجو‌معلمان پیدا شد. بعد از نماز ظهر و عصر، منتظر بودیم بلند‌گوی ایستگاه اعلام کنه که قطارمون اومده و می‌تونیم سوار بشیم. قطارمون از قم می‌اومد و تهران توقف داشت. با شنیدن این حرفم حتما یاد بین‌الحرمین ایران افتادید. خواهر، یه سمت و برادر، یه سمت دیگه و چه سعادتی که حضرت معصومه(س) ما رو بدرقه سفر کردن،البته این بدرقه از دیروز و با پرچم حضرت بود. اما نمی‌دونم چه حکمتی داشت که قطار داستان ما، وارد ایستگاه نمیشد. روی تابلوی نمایشگر ایستگاه نوشته بود که ساعت حرکت، ۱۴:۰۷ خواهد بود. اما همه چیز به اینجا ختم نشد و دوباره تاخیر داشت اما بالاخره حدود ساعت ۱۴:۲۰، بلافاصله بعد از مسافران قطار بندرعباس، گیت برای ما هم باز شد و سوار قطار شدیم. اما سوار‌شدن ما همانا و ماجراهای بعد از آن، همانا! یعنی اونقدر که صندلی‌ها و کوپه‌‌هامون رو جا به جا کردیم اگر کارد کترینگ راه‌آهن رو به رییس قطار و مهمانداران می‌زدی خون‌شون در نمی‌اومد. دیگه تقصیر خودمون بود چون هر کدوم از ما تو یه کوپه جدا بودیم؛ دوست داشتیم با هم باشیم عکاس: جواد بیات راوی: سید آریا بابائیها 👁‍🗨پایگاه اطلاع رسانی پردیس شهید مفتح شهر ری|نگاه