حدود ۱۵ خرداد ۴۲ بود که درس معرفت سیدروحالله خمینی وجهه عمومی پیدا کرد. درست وقتی شروع شد که قاسم سلیمانی ۶ ساله بود، حسن و مهدی باکری ۸ ساله بودند، مرتضی آوینی هنوز به بلوغ نرسیده بود، مهدی زینالدین ۴ سال بیشتر نداشت، محمد جهانآرا تازه خواندنْ نوشتن یاد گرفته بود، محمود کاوه هم ۲ ساله بود و به گمانم تازه لب به سخن گشوده بود. خیلی از خاکیپوشان فکه و شلمچه و مجنون که جز حماسه از ایشان برنمیآمد اصلا هنوز پا به عرصه وجود نگذاشته بودند و احتمالاً در عالم ذر مشغول «قالوا بلیٰ» گفتن بودند، تا یاد بگیرند با خون خود کنار بیایند و با او نجوی کنند که در مرحلهی وجود، دنبال «مرگ خونین» خود بگردند و صدق گفتار را آنجا به منصهی ظهور برسانند که بیخیالِ جانِ شیرین به دنبال «محبوب گمگشته» خود میگردند.
هیچ کس خبر نداشت درس معرفت سید، به جایی میرسد که حتی تا چند ده سال بعدتر مجنونانی فارغالتحصیل کند که پای نامه اعمالشان را با خونی که دَرِش میغلتانند امضا کنند و خوب اگر دقت کنی همه با خونشان حدیث «کَزُبَرِ الحدید» را قلم زدند. چرا؟ چون از دلهایی که همچون آهنْ محکم نشده نباشد خون بیرون نمیجهد...
میخواهید قاسم سلیمانی را بشناسید؟ بگردید دور سید روحالله خمینی.
#جانفدا