🇮🇷 فاتح میدان به روایت آقای دکتر خسرو قبادی ✍ در سازماندهی یگان دریایی، حمیدرضا نوبخت علاوه بر فرماندهان گروهان (که در اولین خاطره ای که اینجانب در کانال به اشتراک گذاشتم آمده است) جانشینان و معاونان گروهان ها را هم تعیین کرده بود. برای گروهان من، حدود یک ماه پیش از عملیات، کریم آقاپورکاظمی را جانشین و مجید طاهایی را معاونِ گروهان معرفی و در مورد خصایص کلی و عمومی آنان نیز توضیحاتی به من داد و نیز گفته بود پورکاظمی از آموزش که برگردد به گروهان شما می پیوندد. اما در عمل پورکاظمی (بعدها شهید پورکاظمی) هرگز به گروهان نیامد چون تا نزدیک عملیات دوره آموزشی ویژه و تخصصی آنان (برای عملیات دریایی یا آبی خاکی مانند غواصی، قایقرانی و...) بطول انجامیده بود و بعد از آن به مرخصی رفته بود. مجید طاهایی هم یکی دو شب قبل از عملیات به گروهان کاظم علیزاده (شهید عملیات کربلای ۵) که قرار بود با جلوداری بلم به خط دشمن در محور پاسگاه ابولیله بزنند پیوست، بدون آنکه خودِ او یا کسی که به او این اجازه را داده بود با من هماهنگی کرده باشند. بعد از آن عملیات (بخشی از عملیات بدر در هورالعظیم) که به رغم تلاش ها و مجاهدت های طاقت فرسای گروهانِ یک، گردان ما به دلایلی که جای ذکرش در اینجا نیست، اصلا با نیروهای عمل کننده از گردان های دیگر پیوند پیدا نکرده بودند و خسته و بی رمق بعد از سه چهار روز به مقر اولیه گردان - در آخرین نقطه خشکی به هورالعظیم - بازگشته بودند. مجید در سنگر فرماندهی گروهان یک مانده بود، اما من به رغم توصیه های کاظم علیزاده و عسگری ابراهیمی (جانشین یا معاون کاظم در آن زمان) روی خوشی به مجید نشان ندادم چون خیلی ناراحت بودم و راضی نبودم دیگر به گروهان بر گردد. گویا کاظم یا شاید خود مجید موضوع ناراحتی مرا به حمید گزارش کرده بودند. با حمید به عنوان جانشین وقت یگان دریایی برای موضوع مهمی در چادر یا سنگر فرماندهی یگان جلسه ای داشتم (مقر فرماندهی یگان با فاصله قابل توجه با مقر گروهان ها، در ابتدای نقطه ای دیگر از هورالعظیم در آخرین نقطه چسبیده به آب و یا اولین آب چسبیده به خشکی بود) پس از جلسه، حمید نه از دریچه یک فرمانده بالاتر نظامی و جایگاه رسمی، بلکه به صراحت می گویم با نقش یک پدر و از موضع کاملا اخلاقی وارد حل مساله مجید شد و چنان به موضوع بار اخلاقی و عاطفی داد که من مدعی و شاکی کاملا خلع سلاح شدم و مجید را با آغوش باز در گروهان پذیرفتم. مرور می کنم حمید چگونه وارد ماجرا شد؛ هرچند آن فضای اخلاقی و صمیمانه ای که او ساخته بود را هرگز در لفظ و بیان نمی‌شود گنجاند. او ابتدا گفت: مجید تمرد نکرده و از شجاعت و اخلاصش بود که اصرار کرد به عنوان خط شکن در عملیات شرکت کند. بدیهی بود که این دلیل مرا قانع نکند چون بسیاری از رزمندگان و از جمله خود من هم خیلی دوست داشتیم مثل مجید وارد عمل بشویم اما حمید قبل از آنکه من پرسش و اعتراضی طرح کنم خرج عاطفی مساله را بالاتر برد: " او ۲۸ روز داماد بود که دوباره (بخوانید باز برای چندمین بار و داوطلبانه) به جبهه برگشته است. پدرش را هفده سالگی از دست داده و سرپرستی مادرش هم با اوست و... من اصلا دلم راضی نمی شد که او برود اما در مقابل عشق و اصرار او کم آوردم و... او خیلی آدم دلشکسته، دلسوز، صبور، نجیب، خجالتی و عاطفی است همواره هوای او را داشته باش..." روضه حمید که به اینجا رسید اشک منِ سنگدل هم در آمد! و نیرویی مرا در سکوت عمیق فرو برد. از آن پس چنان با مجید رابطه دوستانه و صمیمی برقرار شد که تا روز شهادتش (در عملیات کربلای یک در مهران) ادامه پیدا کرد و واگویی آن برای ثبت بماند تا روزی در صفحه شهید مجید طاهایی " گشوده شود. یاد شهید نوبخت و شهید مجید طاهایی که عشقِ عجیب حمید به او نزد من فاش شد و شهید کریم آقاپورکاظمی و شهید کاظم علیزاده گرامی باد. سردار 🕊 ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷 اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇 @nubakht_ir