🔴ادامه از بالا 👆
آقا حال این بنده خدا خراب شد، گفت یعنی چه دختر چته، چرا اینطوری رفتار میکنی و...
ولی بازم ول کن نبود
من واقعا گیج شده بودم که خدایا آخه این رفتار من که این همه تنبیه و تلافی نداشت و...
دیدم اینجوریه
گفتم باشه من میرم با خانوادم صحبت میکنم که بعد ماه مبارک بیایم از هم جدا بشیم(خواستم بترسونمش، آخه مگه شهر هرت بود که فاطمه که تنها دلیل زندگیم بود رو بخوام از دست بدم)
رفتم سمت در خروج، همش گفتم الان میاد، الان میاد و نمیذاره برم
ساعت حدودای 3 بعدازظهر بود، درب حیاط رو باز کردم دیدم هیچ خبری نیست
اشکم در اومد و فقط نگاه به آسمون کردم و گفتم خدایا خودت به دادم برس و از خونه زدم بیرون
داشتم میرفتم سمت خیابون اصلی که برم ترمینال، دیدم برادر کوچیکه خانومم داره میگه حاجی حاجی وایسا وایسا و میدوه میاد سمتم
گفتم جانم
گفت بابام از هوش رفته، برگرد ببریمش دکتر
من سریع بدو بدو رفتم بالا سرشون و دیدم فاطمه داره گریه میکنه که بابا غلط کردم و...
حاجی بنده خدا هم قرص قلبش رو دادن و روزشون رو عملا شکستن
یکم که حالشون خوب شد بهم نگاه کرد و گفت، آقا محمد اینطوری قراره از آبرومون محافظت کنی
منم سرمو انداختم پائین و گفتم حاجی والا من 7روزه جد و آبادم اومدن جلو چشمم و ایشون محل نمیذاره و اصلا معلوم نیست چشه
رفتم تو اتاق دیدم نشسته
نشستم کنارش و دیدم بهم ریخته اما حالت شرمندگی داره(اونم بعد 7 روز😳🤔)
گفتم عزیزم چته، من چه خطایی کردم
شما که 7 روزه رُس منو کشیدی و دیگه توانی برام نمونده و بخدا دارم بسختی تحمل میکنم
دیدم یه جمله رو گفت که بازم من یادم رفته بود
گفت مگه من تو جلسه اول خواستگاری بهت نگفتم که من وقتی قهر میکنم حداقل 4 روز بچه آدم نیستم و این عیب رو دارم و شما تحمل میکنید و... و شما گفتی که من عاشق ناز کشیدن همسرم هستم و خب حداقل 4 روز التماس همسرمو میکنم و..
گفتم آره، خب
گفت این همون عیب منه، وقتی ایجوری میشم دیگه دست خودم نیست و تو نباید بیای سمتم تا من خودم آروم بشم
گفتم خب آخه آروم شدنت 4 روز طول می کشه، گفت اگه اصرار کنی بیشتر میشه و...
بعد نگاهم کرد و عذرخواهی کرد
منم که دنبال این لحظه بودم، لحنمو تغییر دادم
چون دیدم جلو خانواده خانوم ضایع شدم
گفتم باید آبروی رفته برگرده که نگن من مقصرم و...(هرچند بودم)
شروع کردم به گفتن اینکه یعنی چه
ببخشم؟
اونم بعد این همه تحقیر و...
و یجوری رفتار کردم که خانواده خانومم متوجه شدن داستان رو
بهش گفتم شما مگه بمن نگفتی اصلاح میکنی این رفتار رو
گفتم فاطمه جان، خدارو گواه میگیرم که وقتی تو قهر میکنی دنیا جلو چشمم سیاه میره و تورو خدا بیا و تمرین کن که اصلاحش کنی و...
اونم گفت چشم و همه چی خوب شد و منم درجا فراموش کردم همه چیو و مث برخی آقایون که تا تلافی نکنند ولکن نیستند رفتار نکردم و شدم همون محمد عاشق و با حال همیشگی و اصلا به رو خودم نیاوردم
اما جهت اطلاع اینکه الان که 7 سال از عقدمون و زندگی مشترکمون میگذره، همچنان فاطمه خانوم ما همون اخلاق قهر کردن رو داره، اما اینبار یجوری تمرین کرده که تا میرم منت کشی، سریع بعد 2،3 ساعت آشتی میکنن و... (یه منت کش درجه یک شدم 😂)
اما خدا شاهده که هربار قهر میکنه، احساس میکنم 5سال پیر میشم و...
فاطمه جان تو رو خدا دیگه قهر نکن، جلو بچه ها میگم، باور کن که زندگی بدون آشتی با تو واسم جهنمه😔
پایان قسمت هفتم
✅
#بدون_سانسور